نقش والدین در افسردگی کودکان

افسردگی یكی از رایج‌ترین اختلالات روانی و یكی از شایع‌ترین اختلالات روانپزشكی در كودكان است كه باعث مشكلات روانی اجتماعی فراوانی برای كودكان می‌شود. اختلال افسردگی در کودکان به طور منفی عملكرد اجتماعی، شخصی، خانوادگی و تحصیلی كودكان و نوجوانان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و اغلب تا بزرگسالی ادامه دارد (شاف و همکاران، ۲۰۰۱).

در سال‌های اخیر وجود افسردگی در كودكان و نوجوانان نه تنها محرز دانسته شده است، بلكه نظر بر این است كه افسردگی در کودکان می‌تواند مشكلات جدی برای سلامت عمومی ایجاد كند. پژوهش‌ها نشان داده است كه شناسایی افسردگی‌های كودكی و نوجوانی می‌تواند احتمال بیماری‌های روانی دیگر، ناراحتی‌های شدید و رفتارهای ناسازگارانه را افزایش دهد و پیامدهای جدی مانند غیبت از مدرسه و افت تحصیلی دربرداشته باشد (ریو، ۲۰۰۰).

برخی كودكان نشانه‌های كلاسیک افسردگی شامل غمگینی، اضطراب، بی‌قراری و مشكلاتی در خوردن و خوابیدن را نشان می‌دهند. در حالی كه برخی دیگر از كودكان افسرده مشكلات و دردهای جسمانی را نشان می‌دهند.

خلق كودكان در مقابل عوامل استرس‌زای شدید نظیر ناهماهنگی مستمر خانوادگی، مورد آزار و بی‌توجهی واقع شدن و شكست تحصیلی آسیب‌پذیر است (سادوک و سادوک، ۲۰۰۴).

The role of parents in children's depression

افسردگی در کودکان

افسردگی در کودکان و نوجوانان پیامدهای مختلفی ایجاد می‌کند که شامل موضوعات زیر است:

۱. مشکلات ارتباطی: عدم گرایش و تمایل به ارتباط با همسالان، ناسازگاری با اطرافیان و انزواگزینی

۲. مشکلات تحصیلی: ضعف در عملکرد تحصیلی و عدم گرایش به انجام تکالیف مدرسه

۳. مشکلات هیجانی: غمگینی مستمر، بی‌حوصلگی و ناراحتی از خود و اطرافیان

۴. مشکلات فکری: افکار منفی درباره توانایی‌های خود و بدبینی

۵. ناراحتی‌های جسمانی: درد، ضعف و کرختی

خانواده مؤثرترین عامل محیطی در رشد و تحول شناختی كودک است و بسیاری از مشکلات کودکان تحت تأثیر فضای خانواده‌های آنان است. از این رو یکی از مهم‌ترین علت‌های تعیین شده در بروز افسردگی در کودکان، خصوصیات رفتاری اعضای خانواده به‌ویژه والدین است. تحقیقات نشان داده است که مشکلات رفتاری و ارتباطی والدین تأثیر بسیار زیادی بر ایجاد انواع اختلالات روانی در کودکان دارد. افسردگی و عدم انعطاف‌پذیری والدین (آسارنو، جای كوكس و تامپسون، ۲۰۰۱)، خانواده‌هایی که دچار بحران هستند (آسارنو و همکاران، ۱۹۹۸)، تنش در خانواده (تریدر، ۱۹۹۳) و هر گونه ناتوانی والدین در ایفای مناسب نقش والدگری خود امکان بروز نشانه‌های افسردگی در کودکان را تقویت می‌کند.

الگوهای تعاملی والدین با پیدایش رفتارهای غیرانطباقی كودكان رابطه دارد. در حقیقت دیرزمانی است كه معلوم شده برخی از گرایش‌های تربیتی والدین با پیدایش رفتارهای غیرانطباقی كودكان رابطه دارد. شیوه‌های انضباطی والدین غالباً برحسب تعامل بین دو بعد رفتاری آنها، در تغییر است.

۱. بعد نخست شامل رابطه عاطفی با كودک است و حدود آن از رفتاری پاسخ‌ده، پذیرا و كودک‌محور آغاز می‌شود و به رفتاری بی‌توجه و طردكننده كه مركزیت آن به نیازها و امیال والدین گذاشته شده است، ختم می‌شود.

۲. بعد دوم، كنترل والدین بر كودک است و از رفتاری محدودكننده و مطالبه‌كننده تا روشی آسانگیر و بی‌ادعا متغیر است.

الگوهای رایج تربیتی والدین و تأثیر آنها بر مشکلات رفتاری کودکان:

والدین قاطع و اطمینان‌بخش، هم برای رفتار خودمختارانه و هم رفتار منضبط اعتبار قائلند. آنان روابط كلامی را تشویق می‌كنند و وقتی از اقتدار خود به عنوان والدین استفاده می‌كنند و كودک را از چیزی منع می‌كنند یا از او انتظاری دارند، برایش دلیل می‌آورند. كودكانی كه در این خانواده‌ها پرورش می‌یابند، به تدریج به بلوغ شناختی و اجتماعی نزدیک می‌شوند و چیزی نمی‌گذرد كه باید برای زندگی خودشان قبول مسؤولیت كنند. در واقع معین بودن هدف‌ها و انتظام و ترتیب امور خانوادگی، راه و رسم زندگی آنها را روشن می‌سازد (گلفزانی و همکاران، ۸۲).

والدین خودكامه و مستبد برخلاف والدین دموكرات، تحریک‌پذیر، انعطاف‌ناپذیر، زورگو، خشن و نسبت به نیازهای كودكان بی‌توجه هستند. به نظر آنان اطاعت بی‌چون و چرا یک فضیلت است. كودكانی كه والدین خودكامه دارند، كمتر متكی به خود هستند و نمی‌توانند به تنهایی كاری انجام دهند یا از خود عقیده‌ای داشته باشند. بیشتر متمایل به ساكت بودن، مؤدب بودن، خجالتی بودن و از نظر اجتماعی غیرمثبت بودن و درمانده بودن هستند. آنان معمولاً والدین خود را نامهربان و سهل‌انگار می‌دانند و معتقدند كه انتظارات و تقاضاهایشان غیرمنطقی و نادرست است اما از اینكه بخواهند در چنین محیط خصومت‌آمیزی عرض اندام كنند، می‌ترسند. این وضعیت به رفتار نامناسب، تعارض و روان‌رنجوری كه غالباً در چنین كودكانی یافت می‌شود، منجر می‌شود. تحقیقات نشان داده است حاكمیت شیوه فرزندپروری مستبدانه در بین مادران كودكان دارای اختلال‌های افسردگی از ارزش بالاتری برخوردار است. این والدین برای شیوه‌های خشن انضباطی، پیروی بی‌چون و چرای كودک از مقررات و دستورات سخت و خشک و مستبد و تنبیه قهرآمیز در برابر اشتباهات اهمیت بیشتری قائل هستند و كمتر به شیوه‌هایی چون گفتگوی دوستانه، توضیح و استدلال، تنبیه‌های ملایم در برابر اشتباهات ـ كه ویژگی اقتدار منطقی یا شیوه قاطع و اطمینان‌بخش است ـ تكیه می‌كنند.

والدین سهل‌انگار نیز نمی‌توانند نیازهای كودكان یا نوجوانان را برآورده كنند. این والدین اجازه می‌دهند كودک هر كاری كه می‌خواهد بكند. شاید به این دلیل كه كاری به كودک ندارند یا اینكه اهمیتی نمی‌دهند. در این خانواده‌ها سطح ارزش افراد خانواده پایین و روابط اعضای خانواده آشفته و غیرانسانی است. والدین این‌گونه خانواده‌ها، بین خودشان و كودک فاصله‌ای ایجاد و آن را حفظ می‌كنند و نیازهای خودشان را به جای نیازهای كودک مد نظر قرار می‌دهند. چنین فقدان توجه والدین در دلبستگی فرزندان، شكاف ایجاد می‌كند و موجب بروز رفتارهای تكانشی، پرخاشگرانه و گرایش‌های ضداجتماعی و بزهكاری می‌شود (همان منبع).

چنانچه بیان شد، هر گونه افراط در آسان‌گیری یا محدودیت توسط والدین، عواقب ناخوشایندی برای كودكان به دنبال دارد و ممكن است به رشد ناقص كودكان و بروز مشكلات رفتاری و هیجانی مختلف منجر شود. با توجه به اینكه هدف غایی تربیت، خودگردانی است نه تنظیم توسط عوامل خارجی، به کارگیری الگوی تربیتی توأم با محبت و پذیرش از یک سو و مداخله و ایفای نقش والدگری مناسب از سویی دیگر موجب رشد بهنجار هیجانی رفتاری شده و از بروز مشکلات روانی در کودکان جلوگیری می‌کند. همان‌طور که توضیح داده شد، کودکان والدینی که دارای الگوی تربیتی خشن و مستبدانه هستند، به احتمال بیشتری ممکن است دچار مشکلات افسردگی شوند.

امتیاز دهید
مطالب مرتبط
نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.