اصلاح افکار منفی و افسردگی در کودکان
یکی از اختلالهای رایج دوران کودکی و نوجوانی افسردگی است. افسردگی در کودکان در دوره دبستان میتواند هم به شکل خفیف و با نشانههای کمتر و هم به شکل شدیدتر و با مشکلات و تخریب عملکرد بیشتر خود را نشان دهد.
از جمله عوامل اثرگذار در ایجاد افسردگی در کودکان الگوهای فکری و استدلالی معیوب و افکار منفی است. شناخت ویژگیهای این افکار توسط والدین و آگاهی از راهکارهای کاهش آن میتواند کمک شایانی به والدین در جهت کاهش و حتی پیشگیری چنین مشکلاتی در کودکان باشد.
افکار کودکان مبتلا به افسردگی
در كودكان مبتلا به افسردگی آسیبپذیری شناختی وجود دارد. بدین معنا که این کودکان در پردازش فکری و تحلیل موضوعات دچار انحراف و مشکل هستند. تئوریهای شناختی افسردگی، روی نقش فرآیند تفكر غیرمنطقی و غیرعقلانی تأكید دارند (مورلی، ۲۰۱۱). چنانچه مشخص است غیرمنطقی بودن، ناراحتی از خود و دیگران و نگرش بدبینانه به تواناییهای خود از جمله مهمترین ویژگیهای افکار کودکان افسرده به شمار میرود.
بسیاری از افراد افسرده در توانایی تفكر، تمركز یا تصمیمگیری مشكل دارند. احتمال دارد به آسانی دچار حواسپرتی شوند یا مشكل حافظه داشته باشند. در اكثر موارد ممكن است افكار مربوط به مرگ، اندیشههایی درباره خودكشی یا اقدام به خودكشی وجود داشته باشد. دامنه این افكار از تفكر به خودكشی تا اقدام به آن متغیر است. فراوانی، شدت و مهلک بودن این افكار نیز در نوسان است (انجمن روانشناسی آمریکا، ۲۰۰۰).
مدلهای شناختی افسردگی که به سبکهای اسنادی[1] فرد در تبیین نتایج منفی تأکید دارند، از جهات مختلف بازتابهایی از مدل افسردگی بِک (۱۹۶۷) هستند. براساس این دیدگاه، فرد افسرده نسبت به خود، جهان و آینده دید منفی دارد. کودکان افسرده در این رویکرد در استدلال و تحلیل مسائل نگرشی بدبینانه و منفی دارند که منجر به ناامیدی و کاهش عزت نفس آنها میشود.
مدل دیگری که همسو با این مدل است، بر ناامیدی و سبک اسنادی افسردگیزا تأکید دارد؛ بدین معنی که وقتی نتایج منفی بروز میکند، کودکان مستعد افسردگی نتیجه را به جنبههای ثابت، درونی و کلی خویش نسبت میدهند. به ویژه اسنادهای غلط در ارتباط با فقدان، جدایی و مورد سوءاستفاده قرار گرفتن محتملتر هستند. یک دسته تحقیقات رو به گسترش روی کودکان ثابت کرد که اسنادها و سوءتعبیرها با افسردگی در کودکان مرتبط هستند (کاسلو، براو و مییز، ۱۹۹۴). طبق این رویکرد کودکان در استدلال پیامدهای منفی ویژگیها و تواناییهای خود را عامل اصلی میدانند و ضعف و ناتوانی را به خود نسبت میدهند.
در پژوهشی معلوم شد که کودکان افسرده (پایههای تحصیلی ۶-۳) نسبت به خود دیدی انتقادیتر از سایر همسالان غیرافسرده دارند (کندال، استارک و آدام، ۱۹۹۰). کودکان افسرده به این سمت سوگیری داشتند که از خود قضاوتهای سختگیرانهای داشته باشند و از خویش انتقاد کنند.
تحقیقات نشان داده است که کودکان افسرده در پردازش اطلاعات مشکل دارند. این کودکان در هنگام مواجهه با تجارب عاطفی منفی و موقعیتهای سخت (مانند شکست تحصیلی و اختلاف با دوستان) بیشتر به راهکارهایی مانند حواسپرتی گرایش داشتند و کمتر احتمال داشت با هیجانات منفی به گونهای برخورد کنند که گویای پذیرش امکان اصلاح خلق منفی باشد. این امر سبب میشود کودکان در مقابل رویدادهای مشکل امکان سازگاری و رفتارهای مناسب کمتری داشته باشند.
قصهگویی راهکاری مهم برای اصلاح افکار کودکان
یکی از راهکارهای مهم و در عین حال در دسترس خانوادهها برای اصلاح افکار کودکان قصهگویی است. در سالهای اخیر با وجود رشد امکانات و ابزارهای سرگرمی، قصه و قصهگویی کماکان اهمیت خود را دارا است. والدین میتوانند در زمانهای مناسب با گفتن قصههایی با موضوعات مناسب و معطوف به اهداف خاصی که مد نظر است، در شیوه تفکر و استدلال کودکان تغییراتی ایجاد کنند.
کودکان نمیتوانند به سادگی افکار و احساساتشان را شناسایی و ابراز کنند. به همین دلیل قصهگویی میتواند به عنوان راهکاری مهم برای شناخت و اصلاح افکار و احساسات کودکان به کار گرفته شود. قصهگویی تا حدی در شناخت و تغییر افکار کودکان مؤثر است که حتی در برنامههای درمان روانشناختی توسط متخصصان و بر اساس معیارهای ویژهای به کار میرود.
قصهگویی چگونه بر افکار کودکان اثر میگذارد؟
زمانی كه كودكان به قصه گوش فرامیدهند یا قصهای نیمهتمام را تكمیل میكنند، خود را در نقش قهرمان قصه قرار میدهند و در واقع به سمت تعارضهای خودشان میروند. آنها ممكن است مهارتها و راهحلهایی را كه شخصیتهای قصه به كار میبرند، بهطور ناهشیار برای رویارویی با مشكلات خود امانت گیرند. این امر موجب میشود آنها بتوانند بر گذشته و ناكامیهای پیشین خود فائق آیند و آینده خود را پرمعناتر بیابند (كداسن و شفر، ترجمه صابری و وكیلی، ۱۳۸۲، كیزرلینک ترجمه ناصری، ۱۳۸۱).
كمک به كودكانی که افکار افسرده دارند، برای افزایش خودآگاهی هیجانی از طریق شناسایی احساسات و هیجانهای قهرمان قصهها و ساختن قصههایی با كلمات احساسی و ابراز احساساتشان در خلال داستان بسیار مؤثر است. همچنین گوش فرادادن كودكانی که افکار منفی درباره تواناییهای خود دارند، به قصههایی با مضامین قدرت، نیرومندی، انرژی و تحرک و بیان داستانهایی كه بیانگر مشكلاتی مشابه مشكلات آنان است و در عین حال با راه حلهای مؤثر و نتایج مثبت و خوشایند خاتمه مییابند، در کاهش مشکلات افسردگی در کودکان و تفکرات منفی مؤثر و سودمند است. والدین با الگوگیری از چنین شیوه قصهگویی میتوانند در کاهش افکار افسردگیزا در کودکانشان کمک کرده یا از بروز این افکار در کودکان جلوگیری کنند.
اغلب مداخلههای روانشناختی در مورد افسردگی كودكان و نوجوانان از جنبه شناختی رفتاری صورت میگیرند. جنبههای شناختی این نوع درمان شامل مواجهه، آموزش و اصلاح شناختهای غیرانطباقی است. جنبههای رفتاری آن بر هدفهایی نظیر افزایش تجارب لذتبخش، افزایش مهارتهای اجتماعی، بهبود ارتباطهای اجتماعی، حل تعارضها و افزایش مهارتهای حل مسأله تمركز دارند (د. هاردمن ۱۹۹۹).
براساس مصاحبههای بالینی مشخص شد عواملی نظیر تحریفهای شناختی، نگرش منفی نسبت به خود، نداشتن خودنظمدهی و فشارهای محیطی از جمله عواملی بودند كه به رشد افسردگی مراجع كمک میكردند. علاوه بر این، كافی نبودن مهارتهای درونفردی و سطح پایین فعالیت، در رشد و نگهداری افسردگی وی نقش داشتند. بنابراین، در درمان افسردگی، عوامل خانوادگی و عوامل شناختی بسیاری مورد توجه قرار گرفتند.
از جنبه شناختی، مواجهه و آموزش و اصلاح شناختهای غیرانطباقی مورد توجه قرار گرفت و از جنبه رفتاری، به افزایش تجارب لذتبخش، افزایش مهارتهای اجتماعی، تعارضها و مهارتهای حل مسأله توجه شد. در خانوادهدرمانی نیز بر تعمیم مهارتهای یادگرفته شده به سایر محیطها و بهبود روابط خانوادگی تأكید شد. خلق كودكان در مقابل عوامل استرسزای دشدید، نظیر ناهماهنگی مستمر خانوادگی، مورد آزار و بیتوجهی واقع شدن و شكست تحصیلی آسیبپذیر است.