رویکرد انسان گرایی در روانشناسی

انسان گرایی، اومانیسم و یا اومانیست، اصطلاحاتی هستند که به رویکردی مربوط می شوند که کل فرد و منحصر به فرد بودن هر فرد را مطالعه می کند. روانشناسی انسان گرا، دیدگاهی است که بر نگاه کردن به کل فرد و منحصر به فرد بودن هر فرد تأکید دارد. روان‌شناسی انسان‌گرا با این مفروضات وجودی آغاز می‌شود که افراد دارای اراده آزاد هستند و برای دستیابی به پتانسیل و خودشکوفایی انگیزه دارند.

رویکرد انسان‌گرایانه در روان‌شناسی به‌عنوان شورشی علیه آنچه برخی روان‌شناسان محدودیت‌های روان‌شناسی رفتارگرا و روان‌پویشی می‌دانستند، توسعه یافت. بنابراین رویکرد انسان گرایانه اغلب در روانشناسی پس از روانکاوی و رفتارگرایی «درمان نسل سوم» نامیده می شود (مزلو، 1968).

اومانیسم مفروضات دیدگاه رفتارگرایانه را که به عنوان جبرگرا، متمرکز بر تقویت رفتار محرک-پاسخ و به شدت به تحقیقات حیوانی وابسته است، رد کرد. روان‌شناسی انسان‌گرا رویکرد روان‌پویشی را نیز رد کرد، زیرا این رویکرد نیز جبرگرا است، با نیروهای ناخودآگاه غیرمنطقی و غریزی که تفکر و رفتار انسان را تعیین می‌کنند.

انسان گرایی در روانشناسی

روانشناسان انسان گرا هر دو رفتارگرایی و روانکاوی را غیرانسانی تلقی می کنند. روانشناسی انسان گرا در طول دهه 1970 و 1980 نفوذ خود را گسترش داد. تأثیر آن را می توان در سه حوزه اصلی دانست:

  • مجموعه جدیدی از ارزش ها را برای نزدیک شدن به درک ماهیت انسان و شرایط انسانی ارائه می کند.
  • افق گسترده ای از روش های تحقیق را در مطالعه رفتار انسان ارائه می دهد.
  • طیف وسیع تری از روش های مؤثرتر را در عمل حرفه ای روان درمانی ارائه می دهد.

مفروضات انسانگرایی

• انسان ها دارای اراده آزاد هستند. به این می گویند نمایندگی شخصی.
• همه افراد منحصر به فرد هستند و یک انگیزه ذاتی (ذاتی) برای دستیابی به حداکثر پتانسیل خود دارند.
• درک درست از رفتار انسان تنها با مطالعه انسان ها – نه حیوانات – به دست می آید.
• واقعیت ذهنی راهنمای اولیه رفتار انسان است
• روانشناسی باید به جای عملکرد متوسط گروه ها (نوموتیک) مورد فردی (ایدیوگرافیک) را مطالعه کند.
• کل فرد باید در زمینه محیطی مورد مطالعه قرار گیرد.
• هدف روانشناسی تدوین توصیفی کامل از معنای انسان بودن است (مثلاً اهمیت زبان، عواطف و چگونگی جستجوی انسان برای یافتن معنا در زندگی خود).

روش شناسی انسانگرایی

• تحقیق کیفی
• مطالعات موردی
• مصاحبه های غیر رسمی
• روش Q-Sort (برای همخوانی)
• تجزیه و تحلیل محتوا
• چارچوب پدیدارشناسی

نقاط قوت انسانگرایی

• ایده های انسان گرایانه برای درمان شخص محور به کار گرفته شده است
• ایده های انسان گرایانه در آموزش به کار گرفته شده است (سیاست کلاس باز، یادگیری مادام العمر، آموزش خودراهبر و یادگیری دانش آموز محور)
• سلسله مراتب نیازهای مزلو به طور گسترده در سلامت و مددکاری اجتماعی به عنوان چارچوبی برای ارزیابی نیازهای مراجعان استفاده می شود.

محدودیت های انسانگرایی

• مفاهیم غیرعلمی – ذهنی
• قوم گرایی (تعصب نسبت به فرهنگ غربی)
• اعتقاد به اختیار در تقابل با قوانین قطعی علم است
• توضیحات ذهنی توسط مکانیسم های دفاعی فرویدی تحریف می شود.

مفروضات اساسی انسانگرایی

روان‌شناسی انسان‌گرا با این فرض وجودی آغاز می‌شود که افراد دارای اراده آزاد هستند:

اختیار شخصی، اصطلاحی انسان گرایانه برای اعمال اراده آزاد است. اراده آزاد یعنی این که افراد می توانند در نحوه عمل خود انتخاب کنند و خود تعیین کننده باشند. در واقع رفتار، با تجربه گذشته فرد یا شرایط فعلی (جبرگرایی) محدود نمی شود.

عاملیت شخصی به انتخاب هایی که در زندگی انجام می دهیم، مسیرهایی که طی می کنیم و پیامدهای آنها اشاره دارد. افراد زمانی در انتخاب آزادند که همسو (راجرز) یا خودشکوفایی (مزلو) باشند.

اگرچه راجرز خیلی بیشتر به اراده آزاد اعتقاد دارد، اما تصدیق می کند که جبرگرایی در مورد عشق مشروط وجود دارد، زیرا ممکن است بر عزت نفس فرد تأثیر بگذارد. به این ترتیب اراده آزاد و جبر تا حدودی در دیدگاه انسان گرایانه یکپارچه هستند.

مردم اساساً خوب هستند و نیاز ذاتی به بهتر کردن خود و جهان دارند:

روان‌شناسی انسان‌گرا، تحولی جدیدتر در تاریخ روان‌شناسی است، روان‌شناسی انسان‌گرایانه ناشی از نیاز به دیدگاه مثبت‌تری نسبت به انسان‌ها است که توسط روانکاوی یا رفتارگرایی ارائه شده بود.

انسان ها ذاتاً خوب هستند، به این معنی که هیچ چیز ذاتاً منفی یا بد در مورد انسان ها وجود ندارد. به این ترتیب دیدگاه انسان‌گرایانه نگاهی خوش‌بینانه به طبیعت انسان دارد که انسان‌ها خوب به دنیا می‌آیند اما در طول روند رشد خود ممکن است به شر تبدیل شوند. رویکرد انسان گرایانه بر ارزش شخصی فرد، محوریت ارزش های انسانی و ماهیت خلاق و فعال انسان ها تأکید می کند. این رویکرد خوش بینانه است و بر ظرفیت نجیب انسانی برای بهترین بودن تمرکز دارد.

افراد برای خودشکوفایی انگیزه دارند:

روان‌شناسان بزرگ انسان‌گرا مانند کارل راجرز و آبراهام مزلو معتقد بودند که انسان‌ها با میل به رشد، آفرینش و عشق به دنیا می‌آیند و قدرت هدایت زندگی خود را دارند. راجرز و مزلو هر دو رشد شخصی و رضایت در زندگی را انگیزه های اساسی انسان می دانستند. این بدان معناست که هر فرد به طرق مختلف به دنبال رشد روانی و ارتقای مستمر خود است. 

با این حال، راجرز و مزلو هر دو روش‌های مختلفی را توصیف می‌کنند که می‌توان به خودشکوفایی دست یافت. به عقیده مزلو، افراد نیازهایی نیز دارند که باید برآورده شوند تا خودشکوفایی ممکن شود. نیازهای اساسی به عنوان مثال غذا و آب باید قبل از نیازهای روانی و عاطفی بالاتر ارضا شود. این در سلسله مراتب نیازهای مزلو نشان داده شده است. در اینجا بد نیست نگاهی هرم نیازهای مازلو بیاندازید.

به عقیده راجرز، افراد تنها زمانی می توانند خودشکوفایی کنند که دیدگاه مثبتی نسبت به خود داشته باشند (اعتماد به خود مثبت). این تنها در صورتی می تواند اتفاق بیفتد که آنها توجه مثبت بدون قید و شرط دیگران را داشته باشند – اگر احساس کنند که بدون هیچ گونه قید و شرطی توسط اطرافیانشان (به ویژه والدینشان در دوران کودکی) برایشان ارزش و احترام قائل هستند.

خودشکوفایی تنها در صورتی امکان پذیر است که بین نحوه نگرش فرد به خود و خود ایده آل خود (آنگونه که می خواهد باشد یا فکر می کند باید باشد) همخوانی وجود داشته باشد. اگر شکاف زیادی بین این دو مفهوم وجود داشته باشد، احساس منفی ارزشمندی به وجود می آید که امکان تحقق خودشکوفایی را غیرممکن می کند. محیطی که یک فرد در معرض آن قرار می گیرد و با آن تعامل می کند، می تواند این سرنوشت طبیعی را ناکام بگذارد یا به آن کمک کند. اگر ظالم باشد، مایوس می شود; اگر مطلوب باشد، کمک خواهد کرد.

رفتار باید بر حسب تجربه ذهنی آگاهانه فرد درک شود (پدیدارشناسی):

روانشناسان انسان گرا همچنین معتقدند که اساسی ترین جنبه انسان بودن، تجربه ذهنی است. این ممکن است انعکاس دقیقی از دنیای واقعی نباشد، اما یک فرد فقط می تواند بر اساس تجربه خصوصی خود، درک ذهنی از واقعیت عمل کند.

روانشناسان انسان گرا استدلال می کنند که واقعیت عینی فیزیکی کمتر از ادراک و درک ذهنی (پدیدارشناختی) شخص از جهان است. بنابراین، چگونگی تفسیر درونی افراد از چیزها (برای آنها) تنها واقعیت است. به همین دلیل گاهی رویکرد انسان گرایانه را پدیدارشناسانه نیز می نامند. این بدان معناست که شخصیت از دیدگاه تجربه ذهنی فرد مورد مطالعه قرار می گیرد. معنا، هدف یا ارزشی است که شخص برای اعمال یا تجربیات خود قائل است.

به گفته راجرز، هر یک از ما در دنیایی زندگی می کنیم که توسط خودمان ساخته شده است، که توسط فرآیندهای ادراک ما شکل گرفته است. او به درک منحصر به فرد یک فرد از واقعیت به عنوان میدان پدیداری خود اشاره کرد.

همانطور که راجرز زمانی گفت: «تنها واقعیتی که احتمالاً می‌توانم بدانم، جهانی است که آن را در این لحظه خاص درک و تجربه می‌کنم. تنها واقعیتی که احتمالاً می توانید بدانید، دنیایی است که در این لحظه درک و تجربه می کنید. و تنها قطعیت این است که آن واقعیت های درک شده متفاوت هستند. به تعداد افراد «دنیای واقعی» وجود دارد!

(راجرز، 1980، ص 102)

از نظر راجرز، تمرکز روانشناسی رفتاری (اسکینر)، ناخودآگاه (فروید)، شناختی(پیاژه)، مغز انسان نیست، بلکه چگونگی درک و تفسیر افراد از رویدادها است. بنابراین نظر راجرز مهم است، زیرا او روانشناسی را به سمت مطالعه خود هدایت کرد.

نظریه پردازان انسان گرا می گویند این واقعیت های ذهنی فردی باید تحت سه شرایط همزمان مورد بررسی قرار گیرند.

  • اول، باید آنها را به عنوان یک کل معنی دار نگاه کرد و به اجزای کوچک اطلاعاتی که مانند نظریه پردازان روان پویشی از هم گسیخته یا تکه تکه هستند، تجزیه نشود. راجرز گفت که اگر این ادراکات فردی از واقعیت دست نخورده باقی نمانند و به عناصر فکری تقسیم شوند، معنای خود را از دست خواهند داد.
  • دوم، آنها باید تجربیات آگاهانه از اینجا و اکنون باشند. هیچ تلاشی نباید برای بازیابی تجربیات ناخودآگاه گذشته انجام شود. پدیدارشناختی به معنای «آنچه ظاهر می شود» و در این مورد به معنای آن چیزی است که به طور طبیعی در آگاهی ظاهر می شود. بدون تلاش برای کاهش آن به اجزای سازنده آن – بدون تجزیه و تحلیل بیشتر.
  • در نهایت، تمام این تجربیات را باید از طریق درون نگری نگاه کرد. درون نگری جستجوی دقیق تجربیات ذهنی درونی فرد است.

اومانیسم روش شناسی علمی را رد می کند:

راجرز و مزلو ارزش کمی برای روانشناسی علمی قائل بودند، به ویژه استفاده از آزمایشگاه روانشناسی برای بررسی رفتار انسان و حیوان.

راجرز گفت که کاوش علمی عینی مبتنی بر مفروضات قطعی در مورد انسان در مطالعه انسان (علم) جایگاهی دارد اما به این معنا که تجربیات درونی انسان را کنار می گذارد (پدیدارشناسی) محدود است. مطالعه تجربه ذهنی یک فرد بزرگترین روش است. در روانشناسی علمی، که بر لزوم مشاهده و تأیید عمومی موضوع تأکید می کند. تجربه ذهنی، بنا به تعریف، در برابر چنین فرآیندهایی مقاومت می کند.

اومانیسم روش شناسی علمی را مانند آزمایش ها رد می کند و معمولاً از روش های تحقیق کیفی استفاده می کند. به عنوان مثال، پرسشنامه های باز، مصاحبه های بدون ساختار، و مشاهدات. تحقیقات کیفی برای مطالعات در سطح فردی و برای یافتن عمیق روش‌های فکر یا احساس افراد (مثلاً مطالعات موردی) مفید است.

تنها راه برای درک واقعی دیگران این است که بنشینید و با آنها صحبت کنید، تجربیات آنها را به اشتراک بگذارید و احساسات آنها را باز کنید. اومانیسم روانشناسی تطبیقی (مطالعه حیوانات) را رد کرد زیرا چیزی در مورد ویژگی های منحصر به فرد انسان به ما نمی گوید:

اومانیسم انسان ها را اساساً متفاوت از سایر حیوانات می داند، عمدتاً به این دلیل که انسان ها موجوداتی آگاه هستند که قادر به تفکر، تعقل و دارای زبان هستند. وی برای تحقیقات روانشناسان انسان گرا بر روی حیوانات، مانند موش، کبوتر یا میمون، ارزش کمی داشت.

نظریه انسان گرایی شخصیت

محور نظریه شخصیت راجرز، مفهوم خود یا خودپنداره است. این به عنوان “مجموعه سازمان یافته و منسجم از ادراکات و باورها در مورد خود” تعریف می شود.

خود یک اصطلاح انسان گرایانه است، برای اینکه ما واقعاً به عنوان یک شخص هستیم. خود، شخصیت درونی ماست و می توان آن را به روح یا روان فروید تشبیه کرد. خود تحت تأثیر تجربیاتی است که یک فرد در زندگی خود دارد و تفسیرهایی از آن تجربیات. دو منبع اصلی که بر خودپنداره ما تأثیر می‌گذارند، تجربیات دوران کودکی و ارزیابی دیگران است.

طبق نظر راجرز (1959)، ما می خواهیم به گونه ای احساس کنیم، تجربه کنیم و رفتار کنیم که با تصور ما از خود سازگار است و منعکس کننده آن چیزی است که دوست داریم، یعنی خود ایده آلمان، باشیم. هر چه تصور از خود و خود ایده آل ما به یکدیگر نزدیکتر باشد، سازگارتر یا همسوتر هستیم و احساس ارزشمندی برای خودمان بالاتر می رود.

رویکرد انسان گرایانه بیان می کند که خود، از مفاهیم منحصر به فرد خودمان تشکیل شده است. خودپنداره شامل سه جزء است:

ارزش خود

ارزش خود (یا عزت نفس) شامل آن چیزی است که ما در مورد خود فکر می کنیم. راجرز معتقد بود که احساس خودارزشمندی در اوایل کودکی شکل می گیرد و از تعامل کودک با مادر و پدر شکل می گیرد.

تصویر از خود

اینکه چگونه خودمان را می بینیم، که برای سلامت روانی خوب مهم است. تصویر از خود شامل تأثیر تصویر بدن ما بر شخصیت درونی است. در یک سطح ساده، ممکن است خودمان را فردی خوب یا بد، زیبا یا زشت بدانیم. تصور از خود بر نحوه تفکر، احساس و رفتار یک فرد در جهان تأثیر می گذارد.

خود ایده آل

این همان کسی است که ما دوست داریم باشیم. خود ایده آل شامل اهداف و جاه طلبی های ما در زندگی است و پویا است – یعنی برای همیشه در حال تغییر است.

روند تاریخی انسانگرایی

  • مزلو (1943) یک نظریه سلسله مراتبی در مورد انگیزش انسان ایجاد کرد.
  • کارل راجرز (1946) جنبه های مهمی از درمان مراجع محور (که درمان شخص محور نیز نامیده می شود) را منتشر می کند.
  • در سال‌های 1957 و 1958، به دعوت آبراهام مزلو و کلارک موستاکاس، دو جلسه در دیترویت میان روان‌شناسانی برگزار شد که علاقه‌مند به تأسیس انجمنی حرفه‌ای برای دیدگاهی معنادارتر و انسانی‌تر بودند.
  • در سال 1962، با حمایت دانشگاه برندیس، این جنبش به طور رسمی به عنوان انجمن روانشناسی انسان گرا راه اندازی شد.
  • اولین شماره مجله روانشناسی انسانی در بهار 1961 منتشر شد.
  • کلارک هال (1943) اصول رفتار منتشر شد.
  • بی اف اسکینر (1948) والدن دو را منتشر کرد که در آن یک جامعه اتوپیایی مبتنی بر اصول رفتارگرایی را توصیف کرد.

مسائل و بحث های مطره در انسانگرایی

اراده آزاد در مقابل جبر

انسانگرایی تنها رویکردی است که به صراحت بیان می کند که مردم دارای اراده آزاد هستند، اما موضع آن در این موضوع تا حدی نامنسجم است، زیرا از یک سو استدلال می کند که مردم دارای اراده آزاد هستند. و از سوی دیگر، استدلال می‌کند که رفتار ما با نحوه رفتار دیگران با ما تعیین می‌شود (خواه ما احساس کنیم که بدون هیچ قید و شرطی توسط اطرافیانمان برایمان ارزش و احترام قائل هستیم).

طبیعت در مقابل محیط

این رویکرد هر دو تأثیر طبیعت و پرورش، پرورش – تأثیر تجربیات بر روش‌های درک و درک یک فرد از جهان، طبیعت – تأثیر انگیزه‌ها و نیازهای بیولوژیکی را به رسمیت می‌شناسد (سلسله مراتب نیازهای مازلو).

کل گرایی در مقابل تقلیل گرایی

این رویکرد جامع نگر است زیرا سعی نمی کند رفتارها را در اجزای ساده تر تجزیه کند. از آنجایی که این رویکرد، فرد را منحصر به فرد می‌داند، سعی نمی‌کند یک قانون کلی درباره علل رفتار ایجاد کند. در واقع یک رویکرد ایدیوگرافیک است.

آیا روش های تحقیق مورد استفاده در انسانگرایی علمی است؟

از آنجایی که این رویکرد فرد را منحصر به فرد می داند، معتقد نیست که اندازه گیری های علمی رفتار آنها مناسب است.

روان‌شناسان انسان‌گرا رویکرد علمی دقیق به روان‌شناسی را رد کردند، زیرا آن را غیرانسانی می‌دانستند و نمی‌توانستند غنای تجربه آگاهانه را به دست آورند.

همانطور که از رویکردهای «ضد علمی» انتظار می رود، روانشناسی انسان گرا از شواهد تجربی کمی برخوردار است. این رویکرد شامل مفاهیم غیرقابل آزمون، مانند «خودشکوفایی» و «همخوانی» است.

با این حال، راجرز تلاش کرد تا با توسعه Q-sort – معیاری عینی برای پیشرفت در درمان، دقت بیشتری را وارد کار خود کند. مرتب‌سازی کیو روشی است که برای جمع‌آوری داده‌ها در مورد پیامد درمان بر اساس تغییرات در خودپنداره‌های مراجع قبل، در حین و بعد از درمان استفاده می‌شود، به طوری که برای اندازه‌گیری تغییرات واقعی بر اساس تفاوت‌های بین خود و خود ایده‌آل استفاده می‌شود.

از بسیاری جهات، رد روان‌شناسی علمی در دهه‌های 1950، 1960 و 1970 واکنشی متقابل به تسلط رویکرد رفتارگرایی در روان‌شناسی آمریکای شمالی بود. برای مثال، اعتقاد آنها به اختیار در تضاد مستقیم با قوانین قطعی علم است. با این حال، طرف دیگر این است که انسان‌گرایی می‌تواند با استفاده از روش‌های کیفی، مانند مصاحبه‌های بدون ساختار، بینش بهتری نسبت به رفتار افراد به دست آورد. این رویکرد همچنین به ارائه دیدگاه کل نگرتر از رفتار انسان، بر خلاف موضع تقلیل گرایانه علم کمک کرد.

کاربردهای انسانگرایی

رویکرد انسان گرایانه در مقایسه با سایر رویکردها در حوزه های نسبتا کمی از روانشناسی به کار گرفته شده است. بنابراین، کمک های آن به حوزه هایی مانند درمان، ناهنجاری، انگیزه، آموزش و شخصیت محدود است.

درمان مراجع  محور به طور گسترده در سلامت، مددکاری اجتماعی و صنعت استفاده می شود. این درمان به بسیاری از افراد کمک کرده است تا بر مشکلاتی که در زندگی با آن مواجه هستند غلبه کنند، که سهم قابل توجهی در بهبود کیفیت زندگی افراد دارد.

درمان‌های انسان‌گرایانه مبتنی بر این ایده است که اختلالات روان‌شناختی محصول خودفریبی است. درمانگران انسان گرا به مراجع کمک می کنند تا با بینش، دقت و پذیرش بیشتری به خود و موقعیت هایشان نگاه کنند.

اعتقاد اساسی این نوع درمان این است که مراجع می توانند در صورت دستیابی به این اهداف، پتانسیل کامل خود را به عنوان یک انسان محقق کنند. نمونه‌هایی از درمان‌های انسان‌گرایانه شامل درمان مراجع محور و گشتالت درمانی است.

درمان مراجع محور با هدف افزایش عزت نفس مراجع و کاهش ناسازگاری بین خودپنداره و خود ایده آل انجام می شود. این یک درمان غیر رهنمودی است که در آن مراجع تشویق می‌شود تا راه‌حل‌های خود را برای مشکلاتش در فضایی حمایت‌کننده و غیرقضاوت کننده و توجه مثبت بی‌قید و شرط را کشف کند.

بر خلاف روانکاوی به جای تمرکز بر گذشته بر زمان حال تمرکز می کند. این درمان به طور گسترده استفاده می شود به عنوان مثال. در زمینه بهداشت، آموزش و صنعت.

دیدگاه راجرز از آموزش، مدارس را عموماً نهادهای سفت و سخت و بوروکراتیک می دانست که در برابر تغییر مقاوم هستند. در مورد آموزش، رویکرد او به «یادگیری دانش‌آموز محور» تبدیل می‌شود که در آن به کودکان اعتماد می‌شود تا در توسعه شرکت کنند و مسئولیت برنامه‌های یادگیری خود را بر عهده بگیرند:

“من معتقدم که آزمایش دستاوردهای دانش آموز برای اینکه ببینیم آیا او معیارهای معلم را برآورده می کند، مستقیماً با پیامدهای درمان برای یادگیری قابل توجه در تضاد است.”

ایده های انسان گرایانه در آموزش با کلاس های باز به کار گرفته شده است. در کلاس‌های آزاد، دانش‌آموزان کسانی هستند که تصمیم می‌گیرند یادگیری چگونه انجام شود (دانش‌آموز محور)، آنها باید توسط خود هدایت شوند، آنها آزادند که چه چیزی را مطالعه کنند و معلم صرفاً به عنوان یک تسهیل‌کننده عمل می‌کند که فضا را فراهم می‌کند. این یعنی، آزادی و حمایت از فعالیت های فردی.

مدرسه سامرهیل در انگلستان که توسط A.S. نیل یکی از مدارسی است که ایده های انسان گرایانه را به طور کامل با موفقیت به کار گرفته است تا انگیزه را در دانش آموزان افزایش دهد. در این مدرسه ساختار و قوانین روشنی دارد و دانش آموزان سامرهیل بسیار خلاق، خودراهبر (آزاد در انتخاب موضوعات، مواد آموزشی و غیره)، مسئولیت پذیر و بردبار هستند.

محدودیت های انسانگرایی

نقدهای روانکاوانه ادعا می کنند که افراد نمی توانند رفتار خود را توضیح دهند زیرا علل عمدتا ناخودآگاه هستند. در نتیجه، تبیین‌های آگاهانه با عقلانی‌سازی یا دفاع‌های دیگر تحریف می‌شوند.

رفتارگرایان به خاطر رویکرد پدیدارشناختی که احساس می‌کنند صرفاً ذهنی و دوگانه است، شدیدترین منتقدان روان‌شناسی انسان‌گرا بوده‌اند.

بنابراین، از نظر رفتارشناسان، نظریه ها فاقد هرگونه اعتبار تجربی هستند و روش علمی به نفع درون نگری کنار گذاشته می شود.

یک رویکرد غیر علمی برای مطالعه انسان است.

حوزه‌هایی که توسط انسان‌گرایی مورد بررسی قرار می‌گیرد، مانند آگاهی و احساس، مطالعه علمی بسیار دشواری دارد. نتیجه چنین محدودیت های علمی به این معنی است که فقدان شواهد تجربی برای حمایت از نظریه های کلیدی این رویکرد وجود دارد.

محدودیت دیگر رویکرد انسان گرایانه این است که قوم مدارانه است. بسیاری از ایده‌های اصلی روان‌شناسی انسان‌گرا، مانند آزادی فردی، خودمختاری و رشد شخصی، به راحتی با فرهنگ‌های فردگرایانه در جهان غرب، مانند ایالات متحده مرتبط می‌شوند.

فرهنگ‌های جمع‌گرایانه مانند هند، که بر نیازهای گروهی و وابستگی متقابل تأکید می‌کنند، ممکن است به این راحتی با آرمان‌ها و ارزش‌های روان‌شناسی انسان‌گرایانه همخوانی نداشته باشند.

بنابراین، ممکن است این رویکرد به خوبی سفر نکند و محصول بستر فرهنگی باشد که در آن توسعه یافته است و رویکرد امیک مناسب تر است.

اومانیسم دیدگاه مثبتی را نسبت به ماهیت انسان پیشنهاد می‌کند، با این حال، می‌توان استدلال کرد که با توجه به واقعیت‌های روزمره، مانند خشونت خانگی و نسل‌کشی، این ممکن است چندان واقع بینانه نباشد.

علاوه بر این، تمرکز این رویکرد بر برآوردن نیازهای ما و تحقق پتانسیل رشد ما، منعکس کننده یک دیدگاه فردگرایانه و خود شیفته است که به جای راه حل، بخشی از مشکل جامعه ما است.

امتیاز 4 (3 مشارکت)
منبع simplypsychology
مطالب مرتبط
نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.