نقش روانشناسی در معماری

روانشناسی محیطی مطالعه پیچیده بین مردم و محیط اطرافشان است. به عقیده جیفورد (Gifford) روانشناسی محیطی با شاخه اصلی روانشناسی تفاوت دارد. زیرا به محیط فیزیکی روزمره می پردازد. این علم چارچوبی از نقطه نظرات، تحقیق ها و فرضیات را فراهم می آورد که می تواند به ما در درک بهتری از روابط متقابل انسان و محیط اطراف، کمک کند. با استفاده از این دانش می توان پیش از طراحی و ساخت، ارزیابی هایی را انجام داد که بهترین ابزار برای طراحان حرفه ای به حساب می آید. اگر ما بدانیم چه چیز در گذشته عملکرد بهتری از خود نشانداده است، برای طراحی بهتر در آینده آمادگی بیشتری خواهیم داشت. با استفاده از تئوری  های کنترل می توان مشاهده کرد که محیط نقش اساسی را در شکل گیری احساس ارزش ها و توانمند ساختن برای افراد و گروه های مختلف ایفاء می کند. فرضیه فضای قابل دفاع پیشبینی می کند که تغییرات مشخصی در طراحی فضا های مسکونی که باعث کاهش فضا های شهری عمومی و افزایش طبیعی نظارت، بازبینی و حس مالکیت توسط ساکنین می شود، باعث کاهش جرم خواهد شد. در محله  هایی در او هایو و نیویورک با در نظر گرفتن این امر در طراحی و توجه به فضا های قابل دفاع، نرخ جرم کاهش یافته است. نمونه دیگر پارکی در یکی از محلات سیاتل می باشد که ساکنان محله ن هایت مراقبت و نگهداری را از پارک محله خود انجام می دهند. شهروندان نقش فعالی را در از بین بردن علف های هرز، تمیزکردن مسیر ها و بطور کلی مراقبت از سلامت پارک ایفاء می کنند. در اصل آن ها پارک را مال خود می دانند.

روانشناسی محیطی

آپتون (Upton) در پاسخ به سئوال “رابطه عین و ذهن در معماری منظر چیست؟” توضیح می دهد که برداشت و تفسیر مردم از طراحی منظر فراتر از منظره یا فرم فیزیکی محل می باشد. او معتقد است برداشت های ما نتیجه ای از مشاهدات ما می باشد. یعنی چیز هائیست که هر یک از ما در یک زمان یا مکان مشخص دیده ایم و یا عدم مشاهده است که برداشت ما از طریق سایر راه های ناملموس می باشد. وی می افزاید دیدن همیشه به معنای باورکردن نیست، زیرا ما منظره را بغیر از چشمانمان از طریق سایر اندام های حسیمان نیز تجربه می کنیم. بعنوان مثال تجربیات شخصی و نقطه نظرات ما که هیچگونه ارتباطی به منظره مشاهده شده ندارند چگونگی دید ما از منظره را تحت تاُثیر قرار می دهند. مطلب اصلی که آپتون می خواهد بیان کند اینست که اگر می خواهیم رفتار انسان را در مقابل محیط بفهمیم باید ابتدا ذهن و عین را در منظره را درک کنیم.

دلبستگی مکانی، معنایی است، که ما در محلی که با آن آشنایی کامل داریم پیدا می کنیم و هویت مکان با محیط فیزیکی در ارتباط است. در بسیاری از موارد این ها بنظر می آید باهم درآمیخته شده و قابل تمایز نیستند. در واقع با پیشرفت دلبستگی مکانی در طول زمان، احساس هویت مکانی نیز شکل می گیرد ولی تفاوت آن ها در ضمیری است که به هریک از آن ها مربوط می شود. بنظر می رسد هویت مکانی برسطحی از ضمیر تمرکز دارد که ایجاد دلبستگی مکانی نمی کند. بعنوان مثال ما نسبت به خانه دوران بچگی خود احساس دلبستگی فراوانی می کنیم ولی در عین حال هویت خود را در شهر پدری خود می یابیم.

کلر مارکوس معتقد است خاطرات محیطی، زندگی ما را، بطرق مختلف تحت تاُثیر قرار می دهد. این ها احساس ارتباط با گذشته، احساسی از کنترل، اعتماد به نفس و احساسی از هویت را باعث می شود. وی با شرح خاطرات محیطی شاگردانش به چگونگی شکل گرفتن زندگی  های کنونی آن ها بر مبنای این خاطرات اشاره می کند. جالب است که این سخنان با فرضیه  های کنترل مشخص شده توسط جیفورد دارای نقطه نظرات مشترکی می باشند. فقدان کنترل ممکن است منجر به بروز احساس ناتوانی یا عدم توانمندسازی شود. در واقع برای کودکان داشتن احساس کنترل بر محیط اطراف اهمیت داشته و می تواند منجر به وجود احساس قوی اعتماد به نفس و عدم وابستگی در بزرگسالی شود.

هستر (Hester) تجلیل جامعی از وابستگی مکانی در جامعه انجام داده است. هدف از انجام این تحقیق شناسایی مکان های مرکزی و ارزش های آن ها برای افراد است. وی با انجام پرسشنامه از ساکنین محل خواست تا محل هایی را که بیشتر برایشان ارزش و اهمیت دارند را ذکر کنند. نتیجه این تحقیق نشان داد که مکان  هایی که بیشتر مورد توجه مردم بودند فاقد ارزش معماری هستند. در واقع وابستگی و هویت مکانی، ناشی از اتفاقات و خاطراتی بود که ساکنان آن محله آنرا تجربه کرده بودند. وی با استفاده از اطلاعات جمع آوری شده از عموم مردم و لیستی از اماکن مورد علاقه آن ها تهیه کرد. این اماکن، فضا هایی بودند که مردم نمی توانستند از آن ها چشم پوشی کنند. از لیستی که با استفاده از مردم تهیه شد، برای تغییر طرح توسعه و حفظ روح و فرهنگ منطقه استفاده گشت.

به عقیده برخی از کارشناسان، شهرسازان علاوه بر توجه به ارزش کاربری زمین، باید به ارزش  های احساسی، عاطفی و روانی آن نیز توجه کنند. آن ها معتقدند برای انجام این امر، شهرسازان، باید روابط و دیدگاه  های مختلف مردم را راجع به زمین و سایت پروژه بدانند. بعنوان مثال بازدیدکنندگانی که حالت رهگذری دارند ارزش یک محیط را در داشتن امکاناتی از قبیل ماهیگیری، دوچرخه سواری و… می دانند در حالیکه کسانی که دلبستگی عاطفی به منطقه دارند ارزش محل را در خاطرات یا زمانی که در آنجا گذرانده اند می بینند. در عین حال دسته سومی نیز وجود دارند که برای هر دو مورد فوق ارزش قائلند. اگر شهرسازان، هر دو گروه و نیاز های آن ها را درک کنند، می توانند با رعایت توازن و تعادل تصمیمات بهتری را اتخاذ نمایند.

وابستگی و توجه به محیط زیست موضوع مهمی برای تعیین و تصمیم گیری است. اهمیت این کار در تعیین فاکتور های موُثر و میزان اثرگذاردن آن ها می باشد. اینکه فقط از مردم بپرسیم که آیا به محیط علاقه دارند یا خیر در واقع تنها مطرح کردن سئوالی است که یک جواب مثبت را طلب می کند. نتایج مطالعات نشان می دهد که برخی از فاکتور های تاُثیرگذار در دلبستگی و علاقه عبارتند از: جنسیت، سن، خاطرات بچگی، مذهب، سیاست، طبقه اجتماعی، ملیت، فرهنگ، تفاوت  های شهری و غیر شهری، روحیات و ارزش ها، تحصیلات و فعالیت ها. باید به این نکته نیز توجه داشت که هر علاقه ای منجر به واکنش نمی شود و در واقع افراد راحتی خود را مهمتر از علاقه می دانند. علاقه مندی های محیطی ممکن است در سطح گسترده ای وجود داشته باشد، ولی بنظر می رسد که آنقدر پتانسیل ندارد که به عمل منجر شود.با انجام آموزش های لازم می توان علاقه مندی های ساکنین و افراد محله را از حالت بالفعل به حالت بالقوه درآورد و اگر قرار است محیط تبدیل به فضایی ملموس شود. تنها از راه آموزش و بخصوص از سطح دبیرستان امکان پذیر است.

ما وابستگی شدیدی به قوه بینایی خود داریم. در اغلب موارد آن چیزی را می بینیم که فکر می کنیم باید ببینیم. بعنوان مثال یک شی ممکن است از شی دیگری، تن ها بدلیل جایگیری آن در صفحه و زمینه بزرگتر دیده شود بدون آنکه فرقی با آن داشته باشد. همچنین ما تن ها در هر زمان یک تصویر را می توانیم ببینیم بنابراین ممکن است بخش هایی از یک تصویر را که وجود ندارند با توجه به تصویری که در ذهن خود ساخته ایم ببینیم.

به نظر می رسد که ما در واقع بوسیله درک طراحی هایی که نتیجه تجربیات و آموخته های ما می باشند چیز ها را درک می کنیم. درک محیطی در چند زمینه با معنای عامیانه درک تفاوت دارد. این تفاوت ها عبارتند از:

  1. در میزان و پیچیدگی انگیزه: درک عامیانه به مقوله هایی مثل روشنایی، رنگ و عمق بصورت جزء می نگرد ولی در درک محیطی کل منظره بصورت واحد مورد توجه است.
  2. در درک محیطی، شخص درک کننده، بخشی از منظره است که اغلب در حال حرکت و دیدن محل از زوایای مختلف می باشد ولی در درک عامیانه این امر صادق نیست.
  3. شخص درک کننده معمولاً بوسیله یک هدف یا مقصد مشخص و واضح به محیط متصل است و اغلب در حال انجام کاری مثل نگاه کردن به علامت ها یا پیداکردن یک مسیر می باشد. درک محیطی دارای دریافت و فهم بیشتر اما نامشخصتری است، با اینکه ممکن است این امر برخی از بررسی ها را مشکل می کند ولی فهم وسیعتری از درک واقعی را فراهم می آورد.

شناخت محیطی مربوط به این امر می شود که ما چگونه اطلاعات راجع به محیط فیزیکی اطرافمان را تهیه، آماده، ذخیره و فراهم می نماییم. این مقوله شامل شناخت فضایی، که به ما در جهت یابی در محیط، کمک می کند و شناخت غیر فضایی، که دربرگیرندهُ خاطرات و مدل های ذهنی است، می باشد. ما با استفاده از ساده سازی، پیرایه گیری و حذفیات متوجه می شویم که مردم محیط پیرامون خود را چگونه می بینند و چه المان هایی برایشان مهم است. برخی روش ها به ما می آموزد که لازم نیست تمام اطلاعات را مانند یک نقشه به خاطر بسپاریم. بجای آن می توانیم یاد بگیریم که اطلاعات را برحسب نیاز خود و به گونه ای خلاصه در ذهن خود نگه داریم. ما ممکن است اطلاعات را ساده کنیم، تغییر دهیم و یا حذف کنیم ولی تمام این کار ها در راستای برآوردن نیاز های شخصی ما انجام می گردد.

بحث درباره باور “جزمیت معماری” ریشه  های آن و عواقب پیروی از این باور، بخش عمده ای از ادبیات روانشناسی محیط را تشکیل می دهد. پیمایش آن ها، جای دیگری را طلب می کند. آنچه در این مختصر قابل ذکر است اینست که برای فرار از دام جزمیت معماری باید میان محیط بالقوه یعنی محیطی که در ذهن معمار وجود داشته و با آرمان های او آمیخته است و محیط بالفعل یعنی محیطی که در عمل ساخته شده و مورد بهره برداری مردم قرار می گیرد تفاوت قائل شد. هر محیط بالقوه قابلیت تبدیل به محیط بالفعل را نخواهد داشت، مگر اینکه برای شرایط فرهنگی – اجتماعی آن نیز برنامه ریزی شود.

یک چارچوب نظم دهنده

برای درک روان شناسی یک محیط مسکونی، یک چ هار چوب نظم دهنده نیاز است. منظور از این چ هارچوب تهیه یک تصویر کامل از علل و نتایج زندگی در خانه  های مسکونی مختلف است. چ هار گروه از عوامل اصیل در این مورد عبارتند از : عوامل شخصی، اجتماعی، فیزیکی و فرهنگی.

پیامد های آن در سه گروه کلی قرار می گیرند:

نگرش، مانند: اولویت ها و اغنا شدن

رفتار، مانند: مدیریت فضا، اوقات فراغت و ترتیب دادن مبلمان

رفاه، مانند: سلامتی، تنش، ترس از جنایت و حمایت اجتماعی

اولویت  ها برای محل سکونت، انتخاب و رضایت

چه نوع سکونتگاهی را ترجیح می دهید ؟ شما در واقع در کجا زندگی می کنید. اگر پاسخ  های متفاوتی به این سوالات دارید تفاوت بین سکونتگاه ارجح و انتخاب سکونتگاه را می دانید. اگر اختلاف بین دو سوال  زیاد باشد شما ممکن است از سکونتگاه خود ناراضی باشید و ممکن است سکونتگاه شما هیچ وقت به کاشانه تبدیل نشود.

اندازه گیری رضایت از محل سکونت

برای استنباط رضایت از سکونتگاه، باید آن را به میزان کافی اندازه گیری نمود ولی این سنجش فقط در یک سوال ساده خلاصه نمی شود «آیا شما از آپارتمانتان رضایت دارید؟» رضایت ممکن است در مورد کیفیت بخش های مختلف سکونتگاه فرق کند مانند: وسعت فضا، زیبایی، نور و رابطه بین نوع استفاده ساکنان و کیفیت ساختمان مثل نور برای مطالعه و یا نور برای شستن ظروف.

تاثیرات شخصی

مسلماً سلیقه و خوشنودی، بعضا بستگی به شخص ساکن دارد. در بررسی  های انجام شده در مورد سبک خانه افراد بالغ و جوان به عنوان سکونتگاه با تزئینات و آراستگی را ترجیح می دادند و افراد بالغ مسن تر نوع ساده تر را می پسندیدند. سادگی ممکن است جالب نباشد ولی بیانگر وضوح است، این موضوع برای افراد مسن مهم است زیرا برای آن ها تحرک و ادراک مشکل تر از گذشته است. افراد بالغ جوان سکونتگاه اسرار آمیز را دوست دارند در صورتی که افراد مسن تر ترجیح می دادند که این مرموز بودن را در کتاب های داستان پیدا کنند جایی که زندگی آن ها را مشکل تر نمی کند.

یک محقق از افراد 8 تا 18 ساله خواست که کاشانه ایده آل خود را ترسیم کنند، آن ها همانند بزرگتر ها به خانه  های تک واحدی تمایل داشتند اگرچه خانه  های ایده آل آنان بزرگتر از خانه فعلی آن ها بود و فضای استراحت بیشتری داشت.

موقعیت اجتماعی – اقتصادی : رضایت از سکونتگاه به موقعیت اجتماعی – اقتصادی نیز ارتباط دارد در یک تحقیق مشاهده شد، که افراد پولدارتر به کیفیت زیبایی کاشانه خود علاقه دارند ولی افراد فقیرتر ایمنی، سلامتی و احتیاجات خانواده در کنار زیبایی را دارای اهمیت می دانند.

جنسیت و نقش اجتماعی

نقش اجتماعی بر رضایت از سکونتگاه تاثیر دارد. زنان و شوهران غالباً در مورد مناسب بودن کاشانه خود اختلاف نظر دارند، همچنان که تعداد بیشتری از مردم از پخت و پز لذت می برند، تشاب هات و تفاوت ها بین اولویت زنان و مردان در طرح آشپزخانه اهمیت بیشتری پیدا می کند. هم مردان و هم زنان آشپزخانه  هایی را که هم به اتاق نشیمن هم به غذاخوری باز است به آشپزخانه  هایی که از این فضا ها جدا هستند ترجیح می دهند، اگرچه خانم  هایی که بیرون کار می کنند نسبت به خانم  های خانه دار به آشپزخانه باز تمایل بیشتری دارند.

در مطالعه ای که از مردان و زنان خواسته شد که یک خانه را طراحی کنند، زنان خانه  های کوچکتر با فضا های اجتماعی بیشتر و دیوار های با انحنا طراحی کردند و در طرح  های آنان ابداع بیشتری مشاهده شد. وقتی که مردان و زنان با هم طراحی کردند اندازه خانه ها بزرگتر بود و حتی خطوط منحنی بیشتری نسبت به طرح زنان داشت.

افراد اجتماعی در صورت داشتن حق انتخاب خانه  هایی را انتخاب می کنند که امکان معاشرت اجتماعی در آن در حداکثر ممکن باشد. مسئله کلیدی و مهم دیگری که در مورد سلیقه و انتخاب مسکن اشخاص نقش دارد ارزش فردی است. اکثر ما به سکونتگاهی تمایل داریم که به اعتقاد خودمان می تواند در بدست آوردن ارزش های مورد نظر در زندگی به ما کمک کند.

آرزو ها برای آینده: و بالاخره زمان برای رضایت از سکونتگاه دارای اهمیت است اینکه شخص در انتظار بهبود کیفیت خانه خود است بر رضایت از سکونتگاه فعلی تاثیر دارد. بنابراین افرادی که در انتظار بهبود کیفی در خانه خود هستند نسبت به سایرین که در همان محل زندگی می کنند خوشحال تر هستند.

تاثیرات اجتماعی

روابط متقابل ما با دیگران، ارتباطمان با آن ها، هنجار هایی که در قبول آن ها با دیگران شریک هستیم، خلوت خصوصی در مقابل استقلال و امنیت نقش مهمی در اولویت های ما در مورد سکونتگاه دارد. در حقیقت بخش مهمی از تعریف کاشانه عملکرد اجتماعی آن است. در یک تحقیق از افراد خواسته بودند که خانه ای طرح کنند که دارای خصوصیات خلوت خصوصی با امنیت و یا معاشرت اجتماعی باشد. خانه  هایی که برای خلوت خصوصی طراحی شده بود دارای قسمت های تعریف شده بیشتری بودند، آن ها دارای اتاق های بیشتر و در نتیجه راهرو های بیشتر و اتاق های کوچکتر بودند. خانه  هایی که برای ایمنی طراحی شده بودند دارای کوچکترین ابعاد بودند. خانه کوچکتر به معنای فضای کمتری برای تدافع است و ساکنان به یکدیگر نزدیکتر می باشند که می تواند به دفاع از خانه کمک کند. خانه  هایی که برای معاشرت اجتماعی طراحی شده بودند. فضا های داخلی آن دارای دید بیشتری بودند و دیوار های آن انحنای بیشتری داشتند.

تاثیرات فیزیکی

خصوصیات فیزیکی یک خانه نیز تاثیر زیادی بر اولویت ها و رضایت ما از خانه دارد. به عنوان مثال، خانه  های کوچک و شلوغ که دارای اتاق  های محکمی است رضایت کمتری را جلب می نماید. چهار نوع شکل فیزیکی را در نظر می گیریم : فرم ساختمان، سبک معماری، فضا های داخلی و فضا های خارجی.

اولویت ها برای محل سکونت

رنگ

رنگ، موضوع تحقیقات بسیاری بوده است. ولی بسیاری از آن ها براساس ترجیح دادن رنگ در یک محدوده کوچک بدون هیچ گونه زمینه محیطی خاصی بوده (از افراد سوال نشده که آیا ترجیح می دهند که اتاق خواب و یا آشپزخانه خود را به یک رنگ خاص رنگ کنند.) در مطالعه ای در مورد رنگ در کشور ژاپن به این نتیجه رسیدند که، رنگ هایی که بیشتر اشباع بودند به عنوان رنگ های بهتر، زیباتر و راحت تر ارزشیابی شدند و میزان روشنایی بستگی به آن داشت که در اتاق چه مقدار فعالیت صورت می گیرد. رنگ  های روشن به عنوان رنگ های تازه تر، شاداب تر و نورانی تر تلقی می شدند.

فضای خارجی: فضا های خارجی در اطراف خانه تأثیر بسیار زیادی در رضایت افراد دارد. در یک مطالعه توسط فرانسوی ها معلوم گردیده است که فضای سبز در مجاورت محله مهمترین عامل رضایت در بین همسایه بوده است.

تأثیرات فرهنگی

خانه  ها در نقاط مختلف ج هان بسیار متفاوت هستند، به عنوان مثال در روستای کندوان تبریز، خانه  ها به صورت کندوی عسل، یا خانه های بلند با چوب درخت سرو در ایالت بریتیش کلمبیا در کانادا و خانه  های شناور در کشمیر نشان دهنده تفاوت بسیار زیاد خانه  ها در مناطق مختلف ج هان می باشد. می توان نتیجه گرفت که افراد ترجیح می دهند در خانه  هایی زندگی کنند که مطابق فرهنگ گذشته آن ها باشد، این به این دلیل است که سکونتگاه ها تبلوری از فرهنگ می باشند، مکمل الگو های رفتاری آن فرهنگ شده. در بررسی فرم خانه در هفتاد و سه فرهنگ مختلف مشاهده گردیده است که میزان تقسیم بندی فضا های داخلی بستگی به میزان پیچیدگی  های اجتماعی – سیاسی در آن فرهنگ دارد.

روان شناسی محیطی در طراحی کالبدی

معماران و طراحان شهری امروزه توجه ویژه ای به شناخت روان شناسانه رفتار های انسان دارند زیرا این گونه رفتار ها با محیط کالبدی ارتباط تنگاتنگی دارد. آنچه روان شناسی محیطی را از سایر شاخه  های روان شناسی مجزا می سازد همانا بررسی ارتباط رفتار های متکی بر روان انسان و محیطی کالبدی است لذا توجه طراحان به بررسی روان شناختی فضا های طراحی شده، پیوندی نا گسستنی ما بین روان شناسان محیطی و آن ها ایجاد کرده است. روان شناسان محیطی نیز خود را ملزم به پژوهش در رفتار انسان در محیط روز مره اش ساخته اند تا بتوانند تاثیرات محیط کالبدی را به گونه ای مستقیم و یا غیر مستقیم بر رفتار انسان بررسی نمایند. اگرچه بیش از چند دهه از احساس نیاز و همکاری روان شناسان و طراحان در شاخه  های گوناگون چون معماری، طراحی شهری، طراحی فضای باز و طراحی صنعتی نمی گذرد اما اکنون در بسیاری از مدارس معماری دنیا این دانش در جدول دروس آن ها جایگاه ویژه ای یافته است. با وجود این عدم آشنایی معماران و طراحان شهری و پژوهشگران ایرانی در مدارس معماری و موسسات پژوهشی ما موجب گردیده است تا آن ها کمتر بتوانند از همبستگی ما بین علوم روان شناسی و طراحی بهره گیرند. نبود حتی یک درس در خصوص روان شناسی در دوره های آموزش معماری ما در داخل کشور موید این مطلب است. در کتابخانه های مدارس معماری بندرت بتوان کتابی یافت که به گونه ای مستقیم به موضوع روان شناسی محیطی پرداخته باشد. تاسیس دوره های تحصیلات تکمیلی در مدارس معماری و شهر سازی داخل کشور توجه ما را به ایجاد و تقویت دروس مربوط به روان شناسی محیطی در جهت انجام پژوهش های لازم بیش از پیش معطوف می سازد. در این جا ابتدا تاریخچه ای کوتاه از روند توسعه روان شناسی محیطی ارائه می شود و سپس به ماهیت و محتوای روان شناسی محیطی در ارتباط با طراحی پرداخته خواهد شد.

روان شناسی محیطی در طراحی کالبدی

علل و روند ایجاد و توسعه روان شناسی محیطی

طراحان و پژوهشگران زیست محیطی دردهه شصت میلادی در امریکا انگیزه  های بسیاری در جهت همکاری با یکدیگر در خود احساس کردند. عدم توجه به نیاز های فیزیولوژیک، ایمنی و روانی مردم در طراحی و ساخت فضا های مسکونی چون «پیروت – آیگوه» که منتهی به تخریب بیش از چهل و سه مجموعه ساختمانی یازده مرتبه در سنت لوئیز گردید هشداری جدی و قابل توجه به آن ها بود. این واقعه به اندازه ای نزد آقای جنکز بر جسته بود که او در کتاب خویش، زبان معماری فرامدرن، این واقعه را نمادی بر افول معماری مدرن می دانست. نا هنجاری  های اجتماعی  و روان شناختی ساکنان این مجموعه مسکونی که با استفاده از الگو های معماری مدرن طراحی و اجرا پژوهشگران علوم اجتماعی مورد توجه و بررسی قرار گرفته بود گرچه نیاز به همکاری ما بین طراحان و پژوهشگران در روان شناسی جهت بر طرف نمودن کاستی  های موجود در طراحی برای مردم استفاده کننده از فضا های معماری و شهری بدون تردید لازم به نظر می رسید اما به زودی آشکار گردید که طراحان و روان شناسان دارای نگرش  های متفاوت از یکدیگر در چگونگی پرداختن به حل مسائل محیطی هستند.

از نقطه نظر روان شناسان اشکال این بود که معماران تاکید بیشتری بر مسائل زیبایی شناختی فضا های طراحی شده داشتند تا پرداختن به مسائل «کارکردی آن ها. به عقیده روان شناسان اصلی ترین معیار طراحان در فرایند طراحی توجه به شکل (فرم) و جنبه های زیبایی شناختی آن بود. از این رو روان شناسان معتقد بودند که طراحان نیاز های واقعی و روزمره استفاده کنندگان را قربانی خواست های زیبایی شناسانه و انتزاعی خویش می سازند و لذا مردم را بیش از پیش با محیط طراحی شده نامانوس ساخته اند، اما در حقیقت شاید اختلاف نگرش  های به وجود آمده بین این دو گروه به دلیل طبیعت و ماهیت متفاوت حرفه معماری و دانش های مطرح در پژوهش تعامل انسان و محیط و ارتباط این دانش ها با طراحی بود. برای مثال نیاز طراحان بر اساس حل مساله و فراهم آوردن داده  های لازم برای ایجاد توانایی  هایی بود که بتوانند به گونه ای مستقیم آن داده  ها را به طراحی تبدیل کنند، در حالی پژوهشگران، به دلیل ماهیت کار آن ها، به گونه ای صریح قادر به پاسخ گویی به این خواست و نیاز طراحان نبودند، پژوهشگران در جمع آوری داده  ها و مطالعات تجربی سهم ارزنده ای داشتند ولی نگرش صرفاً «مثبت گرای» آن ها که بر خاسته از نگرش علمی آن ها به پدیده  ها بود در مقابل نگرش «هنجارگونه» و «تجویزی» معماران و طراحان محیطی که متأثر از نگرش زیبایی پسندانه آن ها می بود راه به جایی نمی برد. نیاز به یک زبان مشترک جهت بر قراری رابطه ای عملی احساس گردید.

در روان شناسی سنتی مطالعه عناصر محیطی مجزا از محیط روزمره مردم در آزمایشگاه  ها بررسی می شد وتن ها درصد یافتن پاسخ  های» معین به «کنش های» کنترل شده بود، آنچه امروز در روان شناسی به مدل «محرک – پاسخ»  مصطلح است. توجه به ساز و کار هایی که ممکن است این رابطه جبری ما بین کنش و واکنش در رفتار های انسان را زیر سوال ببرد و به هیچ وجه مورد نظر روان شناسان سنتی قرار نمی گرفت. یکی از دلایل این امر تسلط و توفیق روان شناسی رفتار گرایانه دانشمندانی چون واتسون و اسکینر بود بر خلاف نگرش معینی گری دانشمندان پیرو مکتب رفتار گرایی موج مدرن در روان شناسی با درک جامعیت نقش و تاثیر محیط بر رفتار های انسان آن را به گونه ای پذیرفت که بتواند رفتار های درونی انسان از آن جمله اعتقادات، نگرش ها و ارزش های او را در رابطه ای واقع گرایانه منعکس سازد. روان شناسی مدرن با پیش فرض تاثیر غیر مستقیم محیط کالبدی بر رفتار انسان که در ن هایت خود را ملزم به بررسی محیط های معماری و شهری می ساخت از یک سو و از سوی دیگر توجه طراحان محیطی در جهت بر طرف ساختن نیاز های مشتریان و استفاده کنندگان فضا های طراحی شده باعث گردید تا آشنایی روان شناسی با حرفه طراحی و بر عکس آغاز گردد و در نتیجه نطفه دانشی نو و یا پارادایمی جدید به نام «روان شناسی محیطی» بسته شود.

ماهیت روان شناسی محیطی

روان شناسی محیطی زیر مجموعه ای از علوم رفتاری است. علوم رفتاری علاوه بر روان شناسی شامل دانش هایی چون انسان شناسی، جامعه شناسی و حتی علوم سیاسی و اقتصاد است. بدین دلیل است که تعدادی از پژوهشگران مطالعه انسان در محیط را در قالب الگوی «مطالعه زیست محیط – رفتار» بیشتر ترجیح می دهند. اما به هر حال روان شناسی محیطی به عنوان شاخه ای از روان شناسی به مطالعه رفتار های انسان در رابطه با سکونتگاه هایش می پردازد و به نام های دیگری مانند «ارتباط های انسان- محیط»، «جامعه شناسی محیطی» و «بوم شناسی انسانی» نیز شناخته می شود.

بنابر نظر کریک روان شناسی محیطی مطالعه روان شناختی رفتار انسان به گونه ای است که به زندگی روزمره او در محیط کالبدی مرتبط باشد. «همان گونه که از این تعریف مستفاد می شود روان  شناسی محیطی را به انسان با محیط کالبدیش را به گونه ای مورد بررسی قرار می دهد که ارزش ها، نگرش ها و احتیاجات او مورد توجه قرار می گیرد و به موضوعاتی که در تشریح رفتار های مردم نقش اساسی دارند مانند «ادراک»، «شناخت» و «رفتار های فضایی» بپردازد. لذا روان شناسی محیطی به مطالعه تجربه شخصی و جمعی مردم از مکان  ها نیز که از نوع رفتار های بنیادین انسان می باشد علاقه مند است.

ادراک محیطی

ادراک انسان از محیط از محوری ترین مقولات در روان شناسی محیطی است. «ادراک محیطی» فرآیندی است که از طریق آن انسان داده  های لازم را بر اساس نیازش از محیط پیرامون خود بر می گزیند. لذا ادراک فرآیندی هدفمند است. این گونه ادراک را  در اصطلاح  «ادراک حسی» می نامند اا در حقیقت «ادراک محیطی» از تعامل «ادراک حسی» و «شناخت» که در ذهن انسان تجربه شده اند حادث می شوند. در این فرآیند نقش محیط به عنوان عاملی اساسی در رشد، توسعه و در ن هایت در یادگیری مورد توجه قرار می گیرد. مکاتب مختلفی سعی کرده اند تا چگونگی ادراک انسان از رفتارش را در محیط و یا از محیط توضیح دهند، مهم ترین این مکاتب که تاثیر ژرفی بر نظریه  های محیطی و طراحی داشته اند مکتب «روان شناسی گشتالت»، دیدگاه «روان شناسی سازشمند» و مکتب «روان شناسی بوم شناختی» (اپتیکی) جیمز گیبسون هستند. در جایی که «روان شناسی گشتالت» به الگو های ادراکی و هم ریختی ما بین شکل ها و تجربیات ادراک محیطی با فرآیند شکل گیری نظام عصبی در انسان علاقمند است، «سازشمندی» ما بین مشاهده گر و محیط مورد بررسی قرار می دهد، از سویی دیگر «روان شناسی اپتیکی» گیبسون محیط و بوم را پایه و اساس تمامی داده   ها می داند، او معتقد بود که داده  های محیطی به گونه ای مستقیم و بدون نیاز به نیروی پردازش مغز آدمی از طریق «نوار محیطی» و توسط حواس آدمی که به مثابه یک «نظام» تلقی می گردد دریافت می شود. گرچه تاکنون دو دیدگاه اول از سوی روان شناسان محیطی و معماران مورد توجه بیشتری قرار گرفته است (به ویژه مکتب گشتالت تدریس شد و تقریباً تمام معماران و طراحان مکتب مدرن تحت تاثیر آن قرار داشتند (اما امروزه دیدگاه نو و متهورانه  بوم شناختی و یا اکولوژیکی گیبسون دارد  جایگاه مناسب خویش را در بررسی ها و پژوهش  های محیطی به دست می آورد.روان شناسی محیطی همچنین نظریه  های گوناگون را در ارتباط با تاثیر محیط بر انسان و چگونگی ارتباط و تعامل ما بین محیط کالبدی و تجربه انسان از آن خلق کرده و سوالات مناسب را در این ارتباط مطرح ساخته است تا بتواند پژوهش  های تجربی متناسب با آن نظریه  ها را به اجرا در آورد. لذا روان شناسی محیطی در حقیقت در جهت خلق نظریه های تجربی است که حاصل مشاهدات رفتار های انسان در محیط روزمره و بوم او است، به گونه ای که این نظریه  ها بتواند درطراحی محیطی مورد استفاده قرار گیرند.

همان گونه که در بالا اشاره شد یکی از مهمترین مباحث نظریه  های محیطی نقش محیط در شکل دهی به رفتار انسان یا اصطلاحاً معینی گری محیطی است معینی گری می تواند در سطوح مختلف مورد بررسی و توجه قرار گیرد، در یک معنا رفتار انسان در مقیاسی جهانی تحت تاثیر نیرو های اکولوژیکی است، این نیرو ها آنچه را انسان می تواند به آن دست یابد بدون توجه به اهداف و انگیزه های انسانی محدود می سازد. در حقیقت رفتار انسان در چنبره یک اکوسیستم محیطی و در چرخه آن معنا می یابد لذا انسان در این دیدگاه به مثابه موجودی بی اختیار است که مقهور آن اکوسیستم می باشد. این دیدگاه امروزه به علت تحلیل محدودی که از ماهیت انسان دارد طرفداران کمی دارد و نمی توان آن را به عنوان یک نظریه معتبر جدی گرفت. آنچه روان شناسان امروزه و در این راستا، بیشتر علاقه مند به بررسی آن هستند این است که به واقع کدام رفتار انسان تحت تاثیر نیرو های ژنیتیک و وراثت و کدام یک تحت تاثیر شرایط جغرافیایی شکل می گیرد. به هر حال آنچه اینجا مورد بحث ما است این معنا از معینی گری نیست بلکه مفهومی از معینی گری است که در ارتباط با محیط کالبدی (معماری و طراحی شهری، طراحی فضای باز و غیره) مورد توجه است. به جهت اهمیت، به این مطلب بیشتر خواهیم پرداخت.

تاثیر محیط بر افراد

روان‌شناسی محیطی به مطالعه نقشه‌ های شناختی فرد در رابطه با محیطش می‌پردازد و ارزش‌ ها، معانی و اولویت‌ های محیطی را دنبال می‌کند. نقشه‌ های رفتاری با توجه به ارتباط فعالیت‌ ها به محیط، تهیه شد هاند. در تکنیک‌ های به کار رفته در تهیه این نقشه‌ ها، از خط‌ ها برای نشان دادن جهت حرکت، رنگ‌ ها برای نشان دادن زمان مصرف شده و … استفاده می‌شود. به تازگی تلاش‌ هایی برای مرتبط ساختن اولویت‌ های محیطی به ویژگی‌ های شخصیتی، نژادی و منش ملّی صورت گرفته است

تأثیر محیط بر رفتار

فرض بر این است که محیط در سطوح مختلفی رفتار را تحت تأثیر قرار می‌دهد. رفتار های آنی، تابعی از وضعیتی هستند که در آن اتفاق می‌افتند. برای مثال، آرایش مبلمان و اثاثیه در یک اتاق بر شیوة تعامل افراد در آن اتاق با یکدیگر، تأثیر می‌گذارد. شخصیت مردم یک کشور، توسط طبیعت و نوع محیطی که برای مدتی طولانی در آن زندگی می‌کنند شکل می‌گیرد. تفاوت‌ های نژادی در شخصیت، تا حدّ زیادی، به تفاوت محیط‌ هایی که مردم نژاد های مختلف برای چندین نسل در آن زیست هاند، بستگی دارد.

برای مثال، فرض بر این است که آب و هوا بر روی خلق و خوی انسان تأثیر می‌گذارد. آب و هوای سرد مردم را «فعّال» و «سختکوش» می‌کند. احتمال انجماد، باعث ایجاد حس ناامنی می‌شود و در یک محیط سرد، فرد باید به طور مداوم کار کند تا بدنش را گرم نگه دارد. مردمی که در نواحی سردسیر زندگی می‌کنند باید برای زندگیشان از قبل برنامه‌ریزی کنند، غذا و وسایل گرمایی ذخیره کنند و لباس‌ ها و کفش‌ های مناسب برای زمستان فراهم سازند. محیط نامساعد و دشوار، مردم را پرخاشگر و جسور می‌کند. مردم این گونه محیط‌ ها آدم‌ هایی عمل‌گرا بار می‌آیند و رویکرد آنان به محیط گرانه، رقابت‌جویانه یا بهره‌بردارانه است. گفته می‌شود که علم و فناوری، نتیجه این نوع رویکرد به محیط است.

در نقطه مقابل، مردمی که در آب و هوای گرم زندگی می‌کنند، معمولاً آدم‌ هایی «غیرفعال» و «کم‌توجه» هستند. ویژگی این نوع خلق و خو، تنبلی و سستی است. کار کردن در مکان  های بسیار گرم، به خاطر عرق کردن و زود خسته شدن، ناخوشایند است. در مناطق استوایی، فصل‌ ها تفاوت چندانی با هم ندارند و استخراج منابع در طول سال آسان است. این نوع آب و هوا، گرایش به تسلیم شدن، دست برداشتن و پذیرفتن شرایط را تقویت می‌کند و رویکرد به محیط، همراه با ترس و خرافات است.

آب و هوای معتدل، مردمی با خلق و خوی «خالص» و «معتدل» بار می‌آورد. ویژگی این نوع خلق و خو، آگاهی از خود و رابطه با محیط است. زندگی این افراد در هماهنگی با محیط است و بینشی که نسبت به نقش محیط در بهبود زندگی دارد، باعث احساس نیاز به حفظ محیط طبیعی می‌گردد. ویژگی خلق و خوی معتدل، کل‌گرایی، شهودی بودن و متوازن بودن است.

حیوانات هنگامی که در محیط غیرطبیعی خود قرار بگیرند، رفتارشان آشفته و غیرعادی می‌شود. نشان داده شده است که حیوانات، نیاز های رفتاری متناسب با عادت‌ های طبیعی خود دارند. برای مثال، خرس قطبی، که از رودخانه ماهی می‌گیرد نیاز به تحرّک داشتن برای ماهیگیری دارد. امّا در قفس، چنانچه فرصت ارضاء این نیاز را پیدا نکند، نشانه‌ هایی از رفتار ناشی از گرسنگی را بروز خواهد داد، حتی اگر غذای کافی در اختیارش گذاشته شود. بسیاری از حیوانات در قفس، نشانه‌ هایی از رفتار غیرعادی مثل بی‌اختیاری از خود بروز می‌دهند. افزایش جمعیت، فراتر از حدّ طبیعی نیز نوعی تغییر محیط محسوب می‌شود و به استرس ناشی از جمعیت می‌انجامد و باعث پرخاشگری و نقش رفتاری می‌گردد.

مطالعات بسیاری، تأثیرات مخرّب شهرنشینی بر روی رفتار انسانی را نشان می‌دهد. الگو های رفتار غریزی انسان نیز در شرایط شهر های شلوغ تغییر می‌کند. همچنین نشان داده شده است که وقوع بیماری‌ های روانی با شهرنشینی افزایش یافته است. بیشترین میزان شیوع اسکیزوفرنی در مراکز شهر هاست. تن ها یک پنجم جمعیت شهر های بزرگ، نسبتاً به دور از نشانه‌ های آسیب‌شناسی به سر می‌برند. نرخ جرم و جنایت در شهر های بزرگ به مرز هشدار دهند های رسیده است و بسیاری از شهر های عمده ج هان به عنوان شهر جرم و جنایت شناخته می‌شوند. خشونت‌ های فزاینده مادران نسبت به فرزندان و نرخ رو به رشد طلاق و تولد نوزادان نامشروع، نشانگر تغییر و فروپاشی الگو های رفتار غریزی در انسان‌ هاست.

روان‌شناسان محیطی همچنین به مطالعه اثرات محله‌ های مختلف زندگی انسان مثل محله‌ های کم ارتفاع و ویلایی، آپارتمانی، فقیرنشین و غیره بر پیدایش الگو های رفتاری می‌پردازند. اثرات خصوصیات مختلف ن هاد ها و سازمان‌ ها بر روی رفتار کارکنان و همکاران، از دیگر موضوعات مورد مطالعه در روان‌شناسی محیطی است. پژوهش بر روی تأثیرات انزوا و محیط‌ های یکنواخت و خسته کننده را نیز می‌توان در همین بخش قرار داد. ارگونومی یا مطالعه جنبه‌ های مختلف محیط کار نظیر گرما، نور و غیره در ارتباط با کارایی و بهره‌وری نیز بخشی از روان‌شناسی محیطی را تشکیل می‌دهد.

تاثیر متقابل انسان و محیط از دیدگاه روانشناسی

انسان با توجه به نیاز ها، ارزش ها و هدف  های خود محیط را دگرگون می كند و به طور متقابل تحت تاثیر محیط دگرگون شده قرار می گیرد، به ویژه تكنولوژی پیشرفته موجب می شود تاثیر انسان بر محیط شدت و سرعت یابد. برخی این گونه دگرگونی سریع محیط را مخرب و موجب اخلال در نظام اكولوژیك« انسان ـ محیط» می دانند و بر این نكته تأكید دارند كه هر نوع دگرگونی اساسی و عمیق در محیط طبیعی، باید با توجه به تاثیر بلند مدت آن بر انسان و با پیش بینی نتایج مثبت و منفی آن انجام گیرد.

برای نشان دادن تاثیر شرایط محیطی بر انسان، به اختلالات رفتاری افراد و گروه هایی اشاره می شود كه در شهر های پرجمعیت سكونت دارند.

تاثیر متقابل انسان و محیط

برخی دیگر از متفكران جنبه  های مثبت تاثیر تكنولوژی پیشرفته را نیز متذكر می شوند و بر این تاكید دارند كه هر چند تكنولوژی پیشرفته در بسیاری از موارد به بهداشت روانی و اجتماعی انسان  ها آسیب می رساند، ولی از سوی دیگر موجب بالا رفتن سطح زندگی آنان می شود.

دگرگونی سریع محیط یكی از ویژگی  های بنیادی زمان ماست. هر روز شهر ها محله  ها و بنا های جدید ساخته می شوند. این گونه «قرار گاه  های فیزیكی» برخی الگو های رفتاری نقش  های اجتماعی نوینی را بر ساكنان خود تحمیل می كنند یا برخی الگو ها و معیار های رفتاری را تقویت و برخی دیگر را تضعیف می كنند و به طور خلاصه جهت و ابعاد جدیدی به رفتار ساكنان خود می بخشند.

روان شناسی محیط چیست؟

در دهه  های 60 و 70، پژوهش  هایی كه به بررسی تاثیر «محیط و انسان» اختصاص داده می شدند، به عنوان بررسی های تخصصی رشته  های «روان شناسی محیط»، «روان شناسی اكولوژیك» یا «علوم اكو رفتاری» منتشر می شدند.

«گرامان» روان شناسی محیط را مكمل «روان شناسی عمومی» فاقد محیط می داند و اشاره می كند از آغاز پیدایش این علم تا كنون، رشته  های تخصص گوناگونی چون روانشناسی محیط» كشف مجدد و توجه ویژه به بعدی فراموش شده به چشم می خورد. گرامان به این نتیجه می رسد كه در روان شناسی سنتی به ابعاد محیطی ـ‌ فرهنگی توجه كافی نشده است و این پدیده موجب پیدایش رشته «روانشناسی محیط یا اكولوژیك» شده است.

در بررسی  های روان شناختی، محیط انسان را از محیط طبیعی وی جدا نمی كند، بلكه انسان را به عنوان بعدی غیرقابل تفكیك از شرایط محیط مورد پژوهش و بررسی قرار می دهند. در روان شناسی محیط به آداب، رسوم، ارزش  ها و معیار های اجتماعی و فرهنگی توجه می شود. در گروه دیگری از بررسی  های تخصصی برای تشریح علل پیدایش و هدف  های روان شناسی محیط به جنبه های كاربردی توجه می شود.

به طور مثال، اكنسبرگر (1976) به عدم موفقیت اكثر برنامه های عمرانی اشاره می كند كه به وسیله جهان غرب برای كشور های جهان سوم تهیه می شود. وی علت این شكست ها را در مرحله تهیه و اجرای برنامه های فوق جستجو می كند و عقیده دارد علت اصلی شكست ها این است كه برنامه ریز های غربی از دیدگاه محدود خود به قضاوت می پردازند. اكنسبرگر عقیده دارد برای رفع مشكل فوق لازم است پژوهش های «بین فرهنگی» و «محیطی» متعدد انجام گیرد تا بتوان با توجه به شرایط و داده  های فرهنگی و «محیطی» برنامه های مناسب تری ارائه داد.

جیفورد (1997) روان شناسی محیط را« بررسی متقابل بین فرد و قرارگاه فیزیكی وی» تعریف می كند. به عقیدة وی، در چنین تأثیر متقابلی، فرد محیط را دگرگون  می كند و هم زمان، رفتار و تجارب وی به وسیلة محیط دگرگون می شود.

تعریف «قرارگاه فیزیكی»

در روان شناسی محیط، رفتار را در چهارچوب قرارگاه فیزیكی مورد بررسی و پژوهش قرار می دهند. به طور مثال، یك مدرسه یا آموزشگاه قرارگاه فیزیكی محسوب می شود و دارای ویژگی  های زیر است.

هر آموزشگاه به عنوان قرارگاهی فیزیكی، تابع عوامل متعدد است: كیفیت كادر آموزشی، سیاست های اداری آموزشگاه، فلسفه و هدف های آموزش، ویژگی های دانش آموزان و همچنین شرایط فیزیكی و معماری محیط آن. دانش آموزان به گونه های ناهمانند به چنین محیطی پاسخ می گویند و از قرارگاه های گوناگون آن استفاده می كنند. دانش آموزان مجبورند تحت نظم و مقررات پیش بینی شده معیار هایی را بپذیرند، رفتار افرادی را كه در چنین نظام های باز و پویا قرار می گیرند، نمی توان بدون در نظر گرفتن تاثیر نظام  های اجتماعی كلی تر و دربرگیرنده (مانند شهری كه آموزشگاه در آن است و ارزش ها و معیار های فرهنگی اجتماعی خاص آن شهر) و همچنین نظام  های جزیی تر دیگر (مانند نظام تربیتی و سطح اقتصادی خانواده دانش آموز) پیش بینی كرد. زیرا هر آموزشگاه خود درون قرارگاه فیزیكی گسترده تری مانند منطقه ای از یك شهر یا خود شهر و همچنین یك كشور و… واقع می شود. پس برای بررسی رفتار، لازم است به تعامل ابعاد گوناگون قرارگاه  ها در همه سطوح توجه شود.

قرارگاه فیزیكی به معنی فضای فیزیكی با هدف  های كاربردی و سازمانی تعریف شده به كار می رود؛ مانند بیمارستان كه محل معاینه و مداوای بیماران است یا كلاس درس كه محل تولد تدریس و تعلیم است.استفاده از مفهوم قرارگاه فیزیكی بیانگر این نكته است كه در بررسی  های روان شناسی محیط، انسان خود یكی از عوامل تشكیل دهندة محیط محسوب می شود. زیرا فرض بر این است كه رفتار وتجارب انسان را نمی توان بدون توجه به شرایط محیطی و به طور جداگانه مورد بررسی قرار داد.  به طور خلاصه در روانشناسی محیط، رفتار در تعامل با ابعاد فیزیكی – معماری یا نمادی محیط مورد بررسی قرار می گیرد.

نقش واهمیت شرایت محیطی از دیدگاه مکاتب مختلف روانشناسی

در تاریخ روان شناسی با پژوهشگرانی آشنا می شویم كه در مراحل اولیه پیشرفت این رشته، به تاثیر عوامل محیطی بر رفتار توجه كرده اند، مانند هلپاخ آلمانی كه حدود 100 سال پیش، گسترش بی رویة مكتب «وونت» و پژوهش  های آزمایشگاهی را مورد انتقاد قرار داده و به بررسی تاثیر شرایط محیطی بر رفتار پرداخته است. وی داده  های محیطی را در سه نوع زیر تفكیك می كند:

  • 1 ـ «محیط طبیعی» مانند خاك، هوا، نور، جنگل و…، كه انسان و رفتار وی را تحت تاثیر قرار می دهد و به وسیلة‌انسان دگرگون می شود.
  • 2 ـ‌ «محیط اجتماعی» كه موضوع بحث روانشناسی اجتماعی است.
  • 3 ـ «محیط فرهنگی» كه شامل كتاب  ها، كتابخانه  ها، قوانین، دولت  ها و بنا ها و شهر ها می شود. محیط فرهنگی به وسیله انسان ایجاد شده و تاریخ را منعكس می كند.

اكنون با پیشرفت روان شناسی محیط بحث و بررسی این گونه نظریه های نسبتاً قدیمی نیز از سر گرفته شده است. «تاثیر عوامل و شرایط محیطی در مكاتب مهم رشتة روان شناسی بررسی اجمالی فرضیههای سه مكتب «روان شناسی عمقی»، «رفتارگرایی» و «گشتالت» كه منشأ پیدایش دیگر نظریه  های رشتة روان شناسی علمی هستند.

روان شناسی عمقی یا روانكاوی

فروید موسس مكتب روان شناسی عمقی یا روانكاری است. عقیدة وی بر این است كه رفتار انسان تحت تاثیر غریزه  های «عشق و زندگی ـ‌ مرگ و نیستی» قرار می گیرد. امیال جنسی از «بن» یا «ن هاد» سرچشمه می گیرند و تا زمانی كه به «من» كه در سطوح نیمه هشیار و هشیار قرار دارد راه نیافته اند، به طور ناهشیار باقی می مانند. «خود» یا «من» نمایانگر واقعیت  های ج هان خارج است ج هان خارج شامل ابعاد فیزیكی و اجتماعی محیط است.پس در روان شناسی عمقی، ابعاد محیط از نظر مهار كردن یا تشفیق امیال جنسی اهمیت دارند و در این حد مورد توجه قرار می گیرد. به طور مثال، فرایند رشد كودك تحت تاثیر شرایط محیط اجتماعی (والدین، دوستان، معلم…) و همچنین ابعاد فیزیكی – معماری محیط قرار می گیرد. ویژگی  های معماری محل سكونت به اختفای روابط جنسی والدین كمك می كند و در نتیجه در رشد جنسی و عقده  های روانی كودك موثر است. همچنین شرایط و موانع محیطی (ارزش  های فرهنگی) موجب می شود فرد از مكانیزم  های دفاعی روانی مانند تصعید و غیره استفاده كند.

یونگ (1962) عقیده دارد همانگونه كه تحول و تكامل بدن انسان دارای میلیون ها سال تاریخ است، نظام روانی فرد نیز دارای چنین گذشته ای است و همان طور كه هر عضو بدن به گونه ای نمایانگر این رشد وتحول تاریخی است، فعالیت  های روانی نیز (مثلاً خواب و رویا) گذشته تاریخی – روانی را منعكس می كند. «من» كه «نیمه هشیار»‌ است بر چنین مبنای پیچیده ای قرار دارد.

یونگ (1952) عقیده دارد واقعیت ها محدود به داده های فیزیكی نیستند، بلكه واقعیتهای روانی نیز وجود دارد و واقعیت های مذهبی از این نوع هستند.

روان شناسی رفتارگرایی

اغلب پژوهش های مكتب رفتارگرایی محدود به جنبه هایی از رفتار می شود كه قابل مشاهده و اندازه گیری هستند. «محیط» نیز، به عنوان مجموعه ای از محرك  ها، با توجه به پاسخ  هایی كه از سوی ارگانیزم ارائه می شود، مورد بررسی قرار می گیرد.

بیشتر پژوهش های این مكتب در آزمایشگاه روان شناسی و به منظور بررسی پیوند های بین محرك های ساده و قابل ضبط و پاسخ های قابل اندازه گیری انجام می گیرد. بدین دلیل نیز، واحد های بزرگ تر و كلی تر و جریان رفتاری، مانند یك خانم خانه دار در آشپزخانه یا رفتار دانش آموز در مدرسه، جایی در پژوهش  های این مكتب ندارد.

مكتب گشتالت

ایتلسون (1974) دو مكتب رفتارگرایی و گشتالت را تز و آنتی تز همدیگر می نامد، یكی از مهمترین اختلاف های این دو مكتب این است كه طرفداران مكتب گشتالت معتقدند پدیده ها و رویداد های مركب و همچنین رفتار را نمی توان به اجزای ساده (به عنوان مثال تداعی های) تجزیه كرد، زیرا تركیب و هیئت هر پدیده مركب (یعنی گشتالت آن) متفاوت از مجموع اجزای آن است. پس رفتار و فرایند های پایه روانی از قبیل ادراك، شناخت، احساس و تفكر را نیز نمی توان به اجزای تشكیل دهنده آن ها مانند «پیوندها» تجزیه كرد. پژوهشگران مكتب گشتالت بیش از دیگر مكاتب به شرایط محیط (به معنی جامع آن) توجه دارند، كوفكا (1935)، از بنیانگذاران این مكتب، محیط را به دو نوع «جغرافیایی» و «رفتاری» تفكیك میكند. «محیط جغرافیایی» به معنی «محیطی كه به طور عینی وجود دار» و «محیط رفتاری» بدان گونه كه «به وسیلة فرد تجربه می شود» به كار می رود.

یك نفر ممكن است از یك محیط جغرافیایی در دو مقطع زمانی، دو نوع ادراك و تجربة مختلف بیابد. به طور مثال، یك بار برای گردش و تفریح و بار دیگر برای معالجه یكی از نزدیكان خود از شهرستان به تهران می آییم. اگر برای سیر و سیاحت به تهران آمده باشیم، ممكن است مشكلات رفت و آمد و سر و صدای شهر را ناراحت كنده نیابیم و كوشش كنیم دوران اقامتمان در تهران طولانی تر شود. اگر برای معالجه به تهران آمده باشیم، احتمالاً مشكلات رفت و آمد را به زحمت تحمل می كنیم.

«محیط جغرافیایی» بخشی از «محیط رفتاری» است، زیرا ویژگی  های محیط جغرافیایی نیز شناختی را كه از محرك  ها و رویداد ها حاصل می شود متاثر می سازد. دخالت محیط جغرافیایی در محیط رفتاری از یكسو و اكتسابات و تجارب مشترك افراد حین اجتماعی شدن از سوی دیگر موجب می شود در محیط رفتاری افراد و گروه  ها جنبه  های مشترك به وجود آید.

روان شناسی میدان

«نظریه» داروین بیان كرده است كه از پژوهشگران مكتب گشتالت به شمار می آید. لوین در چهارچوب نظریه خود محل و موقعیت مشخصی برای ابعاد محیطی در نظر گرفته است. وی عقیده دارد رفتار تابع تاثیر متقابل عواملی است كه از فرد از یك سو و از محیط از سوی دیگر، سرچشمه می گیرند. وی برای بیان پدیده حاصل از تاثیر متقابل عوامل فردی و محیطی از مفهوم «فضای زیستی» استفاده می كند.

یكی از مهم ترین مبانی این نظریه چنین است: رفتار تابع ویژگی  های فضای زیستی است. به بیان دیگر رفتار تابع تاثیر متقابل ابعاد «شخصیتی» و «محیطی» است. در این نظریه «محیط» به معنی داده  های محیطی ادراك شده به كار می رود، یعنی محیطی كه تحت تأثیر عوامل روان شناختی قرار گرفته است و نه محیطی كه به طور عینی وجود دارد.

لوین (1963) تأكید می كند، هر گاه بخواهیم رفتار كسی را پیش گویی كنیم باید از علایم ریاضی استفاده كنیم تا همه عوامل موجود در «میدان روانی» منعكس شود. به طور مثال، نیاز ها به رفتار سازمان می بخشند و دارای جهت و شدت معینی هستند. شدت و جهت نیاز ها را می توان به وسیله «بردار» بیان كرد (علاقه به خواندن كتاب یا خوردن شیرینی با بردار مثبت و نداشتن علاقه به شركت در یك امتحان با بردار منفی نشان داده می شود.)

اگر معلمی بخواهد رفتار كودكی را در مدرسه پیش بینی كند باید به ویژگی  های میدان روانی وی توجه كند. در این میدان، عواملی چون همكلاسی  ها، دوستان، هدف  های آگاه و ناخودآگاه و همچنین رویداد ها و ترس  های كودك دخالت دارند. هر گاه معلم  بخواهد با استناد به «میدان روانی» خود قضاوت كند، دچار اشتباه خواهد شد.

علاوه بر جنبه  های اختصاصی میدان مانند هدف ها (ارزش  ها و معیار ها و نیاز های فردی و…)، جنبه  های عمومی «میدان روانی» نیز حائز اهمیت است، مانند جو كلی كه ممكن است دوستانه، غیر دوستانه یا مثلاً آشفته باشد

روانشناسی تفاوت های فردی

یکی از شاخه های تخصصی روانشناسی جدید، روانشناسی تفاوت های فردی است که همانند سایر شاخه های روانشناسی، موضوع، هدف و روش خاصی دارد. روانشناسی تفاوت های فردی به مطالعه تفاوت های افراد و گروه ها می پردازد.

تفاوت های افراد به دو دسته تقسیم می شوند:

  • 1- تفاوت های بین فردی
  • 2- تفاوت های درون فردی

انسان ها از لحاظ ویژگی های جسمانی مثل قد، وزن و رنگ چشم و خصوصیات روانی از قبیل هوش و شخصیت، تفاوت هایی با یکدیگر دارن که این تفاوت بین افراد را تفاوت های بین فردی می نامند.

تفاوت های بین فردی در زمینه های مختلف مشاهده می شوند و تأثیر بسزایی بر کار و عملکرد های انسان ها می گذارد و به همین علت، در زمینه موفقیت  های تحصیلی و شغلی نیز مهم می باشند.

توانایی های مختلف در یک فرد، یکسان نبوده و هر فرد در برخی زمینه  ها دارای استعداد خوب و در زمینه  های دیگر استعداد متوسط یا ضعیف دارد. به تفاوت های موجود در توانایی ها و استعداد های مختلف در یک فرد، تفاوت  های درون فردی اطلاق می شود. برای مثال، ممکن است فردی در زمینه یادگیری زبان انگلیسی استعداد خوبی داشته باشد، اما در زمینه یادگیری ریاضیات دچار مشکل باشد.

امتیاز 1.5 (2 مشارکت)
نظر دهید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.